ولادت آموزگار عشق و امید مبارک


خدایا! آنكه به تو معروف گردد، ناشناخته نيست،آنكه به تو پناه آورد، خوار و درمانده نيست،و آنكه تو، به او روي عنايت آوري برده ديگري نيست.


خدايا! آنكه از تو راه را يافت، روشن شد و آنكه پناهنده تو شد، پناه يافت،خداوندا! من به تو پناه آورده‏ام، از رحمت‏خويش مايوس و محرومم مساز و از رافت و مهربانيت محجوبم مگردان.

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُمْ 

اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ 

ولادت امام آزادی و عشق اباعبدالله الحسین (ع)مبارک 

ولادت حضرت عباس(ع) ماه بنی هاشم مبارک

ولادت حضرت سجاد (ع) مبارک

ولادت علی اکبر(ع) مبارک 


بعثت رسول نور مبارک

خواند زبان دلم ثنای محمد(ص)
ماند خرد خیره در لقای محمد(ص)
دیده دل، جام جم به هیچ شمارد
سرمه کند گر زخاک پای محمد(ص)


آن شب ، شب بیست و هفتم رجب بود . محمد غرق در اندیشه بود که ناگهان صدایی گیرا

 و گرم درغار پیچید : بخوان! بخوان به نام پروردگارت که بیافرید ، آدمی را از لخته خونی

آفرید ، بخوان که پروردگار تو ارجمندترین است ، همو که با قلم آموخت ، و به آدمی آنچه را

 که نمی دانست بیاموخت . . . 

پرنده به رسالت مبعوث شد..

تمام سپاسم از آن کسی است که به من نیازی نداشت اما فراموشم نکرد

                                                                                      کوروش کبیر

                                                              ***

داستان زیبای مترسک (جبران خلیل جبران)

از مترکسی سوال کردم: ایا از تنها ماندن در این مزرعه بیزار نشده ای؟

پاسخم داد: در ترساندن دیگران برای من لذتی به یاد ماندنی است پس من از کار خود راضی هستم و هرگز از آن بیزار نمی شوم! 

اندکی اندیشیدم و سپس گفتم: راست گفتی! من نیز چنین لذتی را تجربه کرده بودم!

گفت: تو اشتباه می کنی!

زیرا کسی نمی تواند چنین لذتی را ببرد مگر آنکه درونش مانند من با کاه پر شده باشد!!!

                                                   ****

پرنده ای به رسالت مبعوث شد...

خداوند گفت : دیگر پیامبری مبعوث نخواهم فرستاد ، ان گونه که شما انتظار دارید اما جهان هرگز بی پیامبر نخواهد ماند.
وآنگاه پرنده ای را به رسالت مبعوث کرد.

پرنده آوازی خواند که در هر نغمه اش خدا بود عده ای به او گرویدند و ایمان آوردند.

وخدا گفت اگر بدانید حتی با آواز پرنده ای می توان رستگار شد.
خدا رسولی از آسمان فرستاد . باران نام او بود همین که باران ، باریدن گرفت آنان که اشک را می شناختند رسالت او را دریافتند پس بی درنگ توبه کردند و روح شان را زیر بارش بی دریغ خدا شستند .
خدا گفت : اگر بدانید با رسول باران هم می توان به پاکی رسید.
خداوند پیغامبر باد را فرستاد تا روزی بیم دهد و روزی بشارت . پس باد روزی توفان شد و روزی نسیم و آنان که پیام او را فهمیدند روزی در خوف و روزی در رجا زیستند .
 
خداوند گفت : آن که خبر باد را می فهمد قلبش در بیم و امید می لرزد . قلب مومن این چنین است .
 
خدا گلی را از خاک برانگیخت تا معاد را معنا کند .
 
و گل چنان از رستخیز گفت که هر از آن پس هر مومنی گلی که دید رستاخیز را به یاد آورد .
 
خدا گفت : اگر بفهمید تنها با گلی قیامت خواهد شد .
 
خداوند یکی از هزاران نامش را به دریا گفت . دریا بی درنگ قیام کرد و چنان به سجده افتاد که هیچ از هزارموج او باقی نماند . مردم تماشا می کردند عده ای پیام را دانستند پس قیام کردند و چنان به سجده افتادند که هیچ از آنها باقی نماند .
 
خدا گفت : ان که به پیغمبر آبها اقتدا کند به بهشت خواهد رفت .
 
و یاد دارم که فرشته ای به من گفت : جهان آکنده از فرستاده و پیغمبر مرسل است ، اما همیشه کافری هست تا بارش باران را انکار کند و با گل بجنگد ، تا پرنده را دروغگو بخواند و باد را مجنون و دریا را ساحر . اما هم امروز ایمان بیاور که پیغمبر آب و رسول باران و فرستاده باد برای ایمان آوردن تو کافی است .

  

وقتی که .....

وقتی که دیگر نبود

من به بودنش نیازمند شدم.

وقتی که دیگر رفت

من به انتظار آمدنش نشستم.

وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد

من او را دوست داشتم.

وقتی او تمام کرد

من شروع کردم.

وقتی او تمام شد

من آغاز شدم.

و چه سخت است.

تنها متولد شدن

مثل تنها زندگی کردن است،

مثل تنها مردن !                 «دکتر علی شریعتی»

علی ای امام رحمت به تمام آدمیت    علی ای صفای قلبم به امید روشنیت  

روز میلاد رحمت و عشق؛ صفا و مهر، امید و انسانیت، وفا و ایمان مولاامیرالمؤمنان مبارک 


دلا بايد که هر دم يا علی گفت

نه هر دم بل دمادم يا علی گفت 

 زليلایي شنيدم يا علي گفت

به مجنون چون رسيدم  يا علي گفت  

مگر اين وادي دارالجنون است

كه هر ديوانه ديدم  يا علي گفت  

 نسيمي غنچه اي را باز مي كرد

به گوش غنچه ديدم  يا علي گفت  

چمن با ريزش باران رحمت

دعايي كرد و او هم  يا علي گفت  

 خمير خاك آدم را سرشتند

چوبرمي خواست آدم   يا علي گفت  

 مسيحا هم دم از اعجاز مي زد

زبس بيچاره مريم  يا علي گفت  

علي را ضربتي كاري نميشد

يقينم ابن ملجم   يا علي گفت  

 مگر خيبر زجايش كنده مي شد

يقين آنجا علي هم  يا علي گفت

مابیشتر به ستایش علی پرداختیم نه آشنایی با علی...
محبت نجات بخش نیست ، معرفت نجات بخش است.ما موظف به شناخت علی در
زمان خودمان هستیم نه محبت به امام
هر کسی که علی را بشناسد،محبت واقعی را می فهمد
و می شناسد نه محبت تلقینی که ثمری ندارد. 

علی مظهر پیروزی در شکست است.ما همیشه پیروزی را در پیروزی می شناسیم
ولی علی درس بزرگی به ما داد و آن درس پیروزی در شکست است. 

مگر با کلمات می توان از علی سخن گفت ؟
باید به سکوت گوش فرا داد تا از او چه ها می گوید ؟
او با علی آشناتر است.
                                      دکتر علی شریعتی


روز پدر مبارک

                  پدرم با وجود تو خوشبختم.

ای كسی كه در هر امر خیری به تو امید دارم.

یا مَنْ اَرْجُوهُ لِکُلِّ خَیْر، وَ آمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ کُلِّ شَرٍّ

ماه رجب ماه بزرگ خداست 

و هیچ ماهی در حرمت و فضیلت به آن نمی رسد 

و جنگ و خونریزی در آن حرام است. 

رجب ماه خداست.

 ماه استغفار زیرا رحمت خدا در این ماه بر امت بسیار است.

***

این الرجبیون؟ رجب آمد! ماهی که منسوب به ذات احدیت است، ماهی که اولین روزش باقری، سومینش نقوی، دهمینش تقوی، سیزدهمینش علوی، نیمه اش زینبی و بیست و هفتمینش محمدی است و اولین شب جمعه ی آن هم لیله الرغائب است.

«

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لجهه گلهای نیلوفر صدا کردم، تمام شب برای باطروات ماندن باغ قشنگ آرزوهایم دعا کردم.

»

لیله الرغائب، شب آرزوها

شبی است که می گویند هر آرزویی داشته باشید برآورده می شود پس مراقب آرزوهایت باش، مبادا آرزویت را به هدر دهی، راه اسمان خدا، اجابت دعا باز است. راه خداستن و برآورده شدن، 

«اگر چیزی از خدا خواستی و داد رحمت، 

و اگر نداد حکمت است»




بخوان و لذت ببر و افتخار کن به ایرانی بودنت

از: عمربن الخطاب خلیفه المسلمین

به : یزدگرد سوم شاهنشاه پارس

یزدگرد!

من آینده خوبی برای تو و ملتت نمی بینم مگر اینکه پیشنهاد مرا قبول کرده و بیعت نمایی..

زمانی سرزمین تو بر نیمی از جهان شناخته شده حکومت میکرد لیکن اکنون چگونه افول کرده است؟

ارتش تو در تمام جبهه ها شکست خورده و ملت تو محکوم به فناست. من راهی برای نجات به تو پیشنهاد می کنم…

شروع کن به عبادت خدای یگانه ، یک خدای واحد ، تنها خدایی که خالق همه چیز در جهان است..

ما پیغام او را برای تو و جهان می آوریم ، او که خدای حقیقی است…

آتش پرستی را متوقف کن ، به ملتت فرمان ده آتش پرستی را که کذب می باشد متوقف کنند و به ما بپیوندند برای پیوستن به حقیقت.

الله خدای حقیقی را بپرستید ،

خالق جهان را.

الله را پرستش نمایید و اسلام را بعنوان راه رستگاری خود قبول کنید…

اکنون به راههای شرک و پرستش کذب پایان داده و اسلام را بعنوان ناجی خود قبول کنید.

با اجرای این تو تنها راه بقای خود و صلح برای پارسیان را پیدا خواهی نمود.

اگر تو بدانی چه چیزی برای پارسیان بهتر است ، تو این راه را انتخاب خواهی کرد.

بیعت تنها راه می باشد.

الله اکبر

محل امضای

خلیفه المسلمین

عمربن الخطاب

***********************************************

پاسخ یزدگرد سوم به عمر بن خطاب

از: شاهنشاه ، شاه پارس و غیره ، شاه کشورها ، شاه آریایی ها و غیر آریایی ها ، شاه پارسها و دیگر نژادها و نیز تازیان ، شاهنشاه پارس ، یزدگرد سوم ساسانی.

به: عمربن الخطاب ، خلیفه تازی

به نام اهورا مزدا ،

آفریننده جان و خرد.

تو در نامه ات نوشته ای می خواهی ما را بسوی خداوندت الله اکبر هدایت کنی ،

بدون دانستن این حقیقت که ما که هستیم و ما چه را پرستش می نماییم!

شگفت انگیز است که تو در جایگاه خلیفه تازیان تکیه زده ای!

با اینکه خردت به مانند یک ولگرد پست تازی است ،

ولگردی در بیابان تازیان ،

و مانند یک مرد قبیله ای بادیه نشین!

مردک!

تو به من پیشنهاد می کنی که یک ایزد یگانه و یکتا را پرستش نمایم بدون اینکه بدانی هزاران سال است که پارسها ایزد یکتا را پرستش نموده اند و پنج نوبت در روز او را عبادت می نمایند!

سالهاست که در این سرزمین فرهنگ و هنر ، این راه عادی زندگی بوده است.

زمانیکه ما سنت میهمان نوازی و کردارهای نیک را در گیتی پایه گذاری نموده و پرچم ‘ پندار نیک ، گفتار نیک ، کردار نیک ‘ را برافراشتیم ، تو و نیاکانت بیابان گردی می کردید ،

سوسمار می خوردید زیرا که چیز دیگری برای تغذیه خود نداشتید و دختران بیگناه خود را زنده بگور می نمودید!

مردم تازی هیچگونه ارزشی برای آفریدگان خود قایل نیستند!

شما فرزندان خدا را گردن می زنید ،

حتی اسیران جنگی را ،

به زنان تجاوز می کنید ،

دختران خود را زنده بگور می نمایید ،

به کاروانها یورش می برید ،

قتل عام می کنید ،

زنان مردم را دزدیده و اموال آنها را به یغما می برید!

قلب شما از سنگ ساخته شده ،

ما تمام این اعمال اهریمنی را که شما مرتکب می شوید محکوم می کنیم.

چگونه شما می توانید به ما راه خدایی را تعلیم داده در حالیکه این گونه اعمال را مرتکب می شوید؟

تو به من می گویی پرستش آتش را متوقف کنم!

ما ، پارسها عشق آفریدگار و نیروی او را در روشنی آفتاب و گرمای آتش مشاهده می نماییم.

روشنی و گرمای آفتاب و آتش ما را قادر می سازد تا نور حقیقت را مشاهده نموده و قلبهایمان را به آفریدگار و به یکدیگر شعله ور نماییم.

به ما کمک می کند تا به یکدیگر مهر بورزیم ،

ما را روشن نموده و قادر می سازد تا شعله مزدا را در قلبهایمان زنده نگهداریم.

خداوندگار ما اهورا مزداست و عجیب است که شما مردم نیز او را تازه کشف کرده و او را بنام الله اکبر نامگذاری نمودید.

اما ما مثل شما نیستیم ، ما با شما در یک رده نیستیم.

ما به نوع بشر کمک می کینم ،

ما عشق را در میان بشریت می گسترانیم ،

ما نیکی را در زمین می گسترانیم ،

هزاران سال است که ما در حال گسترش فرهنگ خود بوده اما در راستای احترام به فرهنگهای دیگر گیتی ،

درحالیکه شما بنام الله سرزمین های دیگر را مورد تاخت و تاز قرار می دهید

شما مردم را قتل عام می کنید ،

قحط وقلا می آورید ،

ترس و فقر برای دیگران ،

شما به نام الله اهریمن می آفرینید.

چه کسی مسئول این همه بدبختی است؟

آیا این الله است که به شما فرمان می دهد تا بکشید ،

غارت نمایید و تخریب کنید!؟

آیا این شما رهروان الله هستید که بنام او این اعمال را انجام میدهید؟

یا هردو؟

شما از گرمای بیابان ها و سرزمینهای سوخته بی حاصل و بدون منابع برخاسته ،

شما می خواهید از طریق لشگر کشی و زور شمشیرهایتان به مردم درس عشق به خدا دهید ،

شما وحشیان بیابانی هستید ،

در حالیکه می خواهید به مردم شهر نشین مانند ما که هزاران سال است در شهرها زندگی می کنند درس عشق به خدا بدهید!

ما هزاران سال فرهنگ در پشت سر داریم ، که به راستی یک ابزار نیرومند می باشد! به ما بگویید؟

با تمام لشگر کشی هایتان ، توحش ، کشتار و قحط و قلا بنام الله اکبر ، شما به این ارتش اسلامی چه آموخته اید؟

شما چه چیز به مسلمانان آموخته اید که بر آن ابرام می ورزید تا آنرا به دیگر ملل غیر مسلمان نیز بیاموزید؟

شما چه فرهنگی از این الله خود آموخته اید ، که حالا می خواهید به زور آنرا به دیگران تعلیم دهید؟

افسوس آه افسوس… که امروز ارتش های پارسی از ارتش شما شکست خورده اند. اکنون مردم ما می باید همان خدا را پرستش نماییند ،

همان پنج نوبت در روز را ،

اما با زور شمشیر و او را به عربی عبادت نمایند ..

پیشنهاد می نمایم تو و دار و دسته راهزنت بساط خود را جمع کرده و به بیابانهای خود به جایی که در آن زندگی می کردید برگردید.

آنها را به جایی برگردان که در آن عادت به سوختن در گرمای آفتاب را دارند ، زندگانی قبیله ای ،

خوردن سوسمار و نوشیدن شیر شتر ،

من اجازه نخواهم داد که تو دار و دسته راهزنت را در سرزمین های حاصلخیر ،

شهرهای متمدن و ملت شکوهمند ما آزاد گذاری. این ‘جانوران قسی القلب ‘ را ،

برای قتل عام مردم ما ، دزدیدن زنان و فرزندان ما ،

تجاوز به زنان ما و فرستادن دخترانمان به مکه بعنوان اسیر ،

آزاد مگذار!

به آنها اجازه نده تا بنام الله مرتکب اینگونه اعمال شوند ، به رفتار جنایتکارانه خود پایان ده.

آریایی ها بخشنده ، گرم ، میهمان نواز و مردمی نجیب بوده و هرجایی که رفته اند آنها بذر دوستی خود را گسترانده اند ، عشق و خرد و حقیقت.

بنابراین ، آنها نباید تو و مردمت را برای رفتار جنایتکارانه و راهزنی مجازات نمایند.

من از تو درخواست می کنم که با الله اکبر خودت در بیابانهایت بمان و به شهرهای متمدن ما نزدیک مشو زیرا که اعتقادات تو ‘ خیلی مهیب ‘ و رفتارت ‘ بسیار وحشیانه ‘ می باشد.

محل امضای یزدگرد سوم

شاهنشاه یزدگرد سوم ساسانی

گنجشک با خدا...............

گنجشک با خدا قهر بود

روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . 
فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: 
می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که 
دردهایش را در خود نگاه میدارد 
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. 
فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، 
گنجشک هیچ نگفت و 
خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست. 
گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. 
تو همان را هم از من گرفتی. 
این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟ 
و سنگینی بغضی راه کلامش بست
سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند.


خدا گفت:ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو 
از کمین مار پر گشودی.
گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.
خدا گفت:و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به 
دشمنی ام برخاستی!
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. 
ناگاه چیزی درونش فرو ریخت , های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد...

 **************


بال هایت را کجا جا گذاشتی؟

پرنده بر شانه هاي انسان نشست

انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت :اما من درخت نيستم

تو نمي تواني روي شانه من آشيانه بسازي

پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدمها را خوب مي دانم اما گاهي پرنده ها و آدمها

را اشتباه مي گيرم انسان خنديد و به نظرش اين خنده دارترين اشتباه ممکن بود

پرنده گفت : راستي چرا پر زدن را کنار گذاشتي ؟

انسان منظور پرنده را نفهميد اما باز هم خنديد

پرنده گفت : نمي داني توي آسمان چقدر جاي تو خالي است .

انسان ديگر نخنديد انگار ته ته خاطراتش چيزي را به ياد آورد

چيزي که نمي دانست چيست . شايد يک آبي دور يک اوج دوست داشتني

پرنده گفت : غير از تو پرنده هاي ديگري را نيز مي شناسم که پر زدن از يادشان رفته است

درست است که پرواز براي يک پرنده ضرورت است

اما اگر تمرين نکند فراموش مي شود پرنده اين را گفت و پر زد

انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اينکه چشمش به يک آبي بزرگ افتاد و به ياد آورد 

روزي نام اين آبي بزرگ بالاي سرش آسمان بود و چيزي شبيه دلتنگي توي دلش 

موج زد آنوقت خدا بر شانه هاي کوچک انسان دست گذاشت و گفت : يادت مي 

آيد؟

تو را با دو بال و دو پا آفريده بودم ؟ زمين و آسمان هر دو براي تو بود.

اما تو آسمان را نديدي . راستي عزيزم بالهايت را کجا جا گذاشتي ؟

انسان دست بر شانه هايش گذاشت و جاي خالي چيزي را احساس کرد .

آنوقت رو به خدا کرد و گريست...

 

فاطمه فاطمه است

میلاد عاشق ترین مجنون عالم بانوی یاس، فاطمه (س) بر همگان مبارک

روز مادر مبارک 


مادر کسی که نیاز به اثبات ندارد کسی که جانش به تمامی در وجود فرزندش خلاصه می شود و با وجود تمامی ناخالصی های او بازهم همچون آب زلال و شفاف و پاک است.




هزار و هفتصد سال است كه همه‌ هنرمندان، چهره‌نگاران، پيكرسازان بشر، در نشان دادن سيما و حالات مريم هنرمندي‌هاي اعجاز‌گر كرده‌اند. 
اما مجموعه‌ گفته‌ها و انديشه‌ها و كوشش‌ها و هنرمندي‌هاي همه در طول اين قرن‌هاي بسيار، به اندازه‌ اين كلمه نتوانسته‌اند عظمت‌هاي مريم را بازگويند كه: “مريم، مادر عيسي است”. 
و من خواستم با چنين شيوه‌اي از فاطمه بگويم. باز درماندم: 
خواستم بگويم، فاطمه دختر خديجه‌ي بزرگ است.

ديدم فاطمه نيست.

خواستم بگويم، كه فاطمه دختر محمد (ص) است.

ديدم كه فاطمه نيست.

خواستم بگويم، كه فاطمه همسر علي است.

ديدم كه فاطمه نيست.

خواستم بگويم، كه فاطمه مادر حسين است.

ديدم كه فاطمه نيست.

خواستم بگويم، كه فاطمه مادر زينب است.

باز ديدم كه فاطمه نيست.

نه، اين‌ها همه هست و اين همه فاطمه نيست.

فاطمه، فاطمه است.

                         منبع: کتاب زن از دکتر علی شریعتی

داد معشوقه به عاشق پيغام
كه كند مادر تو با من جنگ
هر كجا بيندم از دور كند
چهره پر چين و جبين پر آژنگ
با نگاه غضب آلـود زند
بر دل نازك من تير خـدنگ
از در خانه مرا طــرد كند
همچو سنگ از دهن قـلماسنگ
مادر سنگ دلت تا زنـده ست
شهد در كام من وتست شـرنگ
نشوم يك دل و يك رنگ تـو را
تا نسازي دل او از خـون رنگ
گر تو خواهي به وصالم بـرسي 
بايد اين ساعت بي خوف و درنگ
روي و سينه ي تنـگش بدري
دل برون آري از آن سينـه ي تــنگ
گــرم وخونين به منش باز آري
تا بـرد زآينه ي قلبــم زنگ
عــاشق بي خــرد ناهنجار
نه بل آن فاسق بي عصمت و نــنگ
حـرمت مادري از يـاد ببرد
خيره از بـاده و ديوانه زبنگ
رفت و مـادر را افكند به خاك
سينه بدريد و دل آورد به چنگ
قصد سر منزل معشوق نـمود
دل مـــادر به كفش چون نارنگ
از قضا خورد دم در به زمـين
و انــدكي سوده شد او را آرنگ
وآن دل گرم جــان داشت هنوز
اوفتاد از كف آن بي فــرهنگ
از زمين باز چو برخـاست نمود
پي بــرداشتن آن آهنگ
ديد كز آن دل آغشته به خـون
آيد آهسته بــرون اين آهنگ
آه دست پسرم يافت خـــراش
آه پاي پسرم خـورد به سنگ

قلب مادر : شاعر ایرج میرزا

دختر با نازبه خدا گفت:

دختر با نازبه خدا گفت:چطور زیبا می آفرینی ام و انتظار داری خود را برای همگان جلوه گر نكنم؟ خدا گفت:زیبای من!تو را فقط برای خودم آفریدم
دخترك،پشت چشمی نازك كرد و گفت:خدا كه بخل نمی ورزد،بگذار آزاد باشم
*
خدا چادر را به دخترك هدیه داد*دخترك با بغض گفت:با این؟اینطور كه محدودترم. اصلا می خواهی زندانی ام كنی؟ یعنی اسیر این چادر مشكی شوم ؟؟؟؟
خدا قاطع جواب داد:بدون چادر،اسیر نگاه های آلوده خواهی شد...هر چیز قیمتی را كه در دسترس همه نمی گذارند؛ تو جواهری!!!دخترك با غم گفت:آخر...آخر،آنوقت دیگر كسی مرا دوست نخواهد داشت.نه نگاهی به سمت من خواهد آمد و نه كسی به من توجه میكند ...خدا عاشقانه جواب داد:من خریدار توام! منم كه زود راضی می شوم و نامم سریع الرضاست.آدمیانند و هزاران نوع سلیقه!هرطور كه بپوشی و بیارایی،باز هم از تو راضی نمی شوند!اصلا مگر تو فقیر نگاه مردمی؟ آن نگاه ها مصدومت میكند
*
دخترك آرزویش را به خدا گفته بود و می خواست چونان فرشته ای محبوب جلوه كند*خدا با لطف جوابش را داد:دخترك قشنگ!وقتی با عفاف و حجابت در میان گرگان قدم بر میداری،فرشته ای
دخترك،زبان دور دهان چرخانید و گفت: مگر خودت زیبایی را دوست نداری؟اینطور ساده كه نمی شود! می خواهم جذاب تر شوم و خریدنی
«
مدادشمعی سرخش را برداشت و دو لبه ی دهانش را قرمز كرد.ماژیك مشكی به دست گرفت و دور چشم هایش كشید و بعد هم چون برف سپید جلوه می نمود.آبشاری از گیسوانش را هدیه داد به نگاه ها،"مفت و رایگاندخترك چون عروسكی در بازار دنیا،پشت ویترین خیابان خود را به نمایش كه نه،به فروش گذاشت.برچسبی روی هر نگاه دخترك به چشم می خورد:"حراج شد".حراج شد
و هركس رد میشد میگفت:آن چیز كه حراج شود حتما ارزش و قیمتی ندارد و همگان ردشدند و هیچ كس نخریدش!



قـــطره!
قطره، دلش دریا می خواست
خیلی وقت بود به خدا گفته بود. 
هر بار خدا می گفت : از قطره تا دریا راهی ست طولانی، راهی از رنج و عشق و صبوری. هر قطره را لیاقت دریا نیست.
قطره عبور كرد و گذشت، قطره ایستاد و منجمد شد، قطره روان شد و راه افتاد و به آسمان رفت. 
هر بار چیز تازه از رنج و عشق و صبوری آموخت.
تا روزی كه خدا گفت : امروز روز توست، روز دریا شدن.
و خدا قطره را به دریا رساند. قطره طعم دریا چشید و طعم دریا شدن را.
روز دیگر قطره به خدا گفت: از دریا بزرگتر، از دریا بزرگتر هم هست؟
خدا گفت: آری هست،
قطره گفت: پس من آن را میخواهم. بزرگترین را، بی نهایت را.
خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت: این بی نهایت است.
آدم عاشق بود و دنبال كلمه ای می گشت كه عشقش را توی آن بریزد.
اما هیچ كلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت.
قطره از قلب عاشق عبور كرد. آدم همه عشقش را توی یك قطره ریخت.
وقتی قطره از چشم آدم چكید، خدا گفت: حالا تو بی نهایتی،
چون كه تصویر من در اشك عاشق است.

خلیج همیشه فارس

خدایا!!! هرگز نگویمت که بیا دست من بگیر ! عمریست گرفته ای، مبادا رها کنی

 

قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ

 


بار الهی: از تو پوزش می خوام که به اصرار می خواستم اراده خودم بر زندگیم حاکم باشد!خدایا اینک سکان زندگی طوفان زده ام را به تو می سپارم!باشد که آرامش نتیجه این اعتماد و توکل باشد. من وثق بالله اراه السرور و من توکل علیه کفاه الامور

 

 

خلیج فارس

خلیج همیشه فارس

 

 

ننگ به آنانی که داشته های دیگران را برای خود می خواهند.

ننگ به آنانی که هویت دیگران را به نام خود می زنند و همچون کلاغان شروع به قارقار می کنند و سیاهی را برای خود به ارمغان می آورند. 

ننگ به آنانی که به دنبال دزدیدن پیشینه و اصالت دیگرانند.

ننگ به آنانی که به دنبال دزدیدن عرفا و دانشمندان و شاعران و آثار و گذشته دیگرانند.



ای انکه دیده دوخته ای بر خلیج فارس      این لقمه با شکمبه تو سازگار نیست

 زیرا در اب پاک و  زلالش بدون شک       ماهیست پا برهنه عرب سوسمار نیست


چو گویی که این مرز را رستمی نیست 

برای بقایش نه آرش، نه یک پیکری نیست 

ولیکن من و ما آرشیم 

برای اعرابی دیو صفت، همچو کوه محکمیم.




 

قرآن ! من شرمنده توام

قرآن ! من شرمنده توام – دکتر شریعتی

قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند " چه کس مرده است؟ "چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است .

قرآن ! من شرمنده توام اگر تو را از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام .یکی ذوق می کند که تو را بر روی برنج نوشته،‌ یکی ذوق میکند که تو را فرش کرده ،‌یکی ذوق می کند که تو را با طلا نوشته ، ‌یکی به خود می بالد که تو را در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و …آیا واقعا خدا تو را فرستاده تا موزه سازی کنیم ؟

قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و تو را می شنوند ،‌ آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند .. اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ” احسنت …! ” گویی مسابقه نفس است …

قرآن !‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه ،
‌خواندن تو آز آخر به اول ،‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که تو را حفظ کرده اند ، ‌حفظ کنی ، تا این چنین تو را اسباب مسابقات هوش نکنند .

خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو .آنان که وقتی تو را می خوانند چنان حظ می کنند ،‌ گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است. آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم
 
قرآن را سال هاست که به آتش کشیده ایم


دكتر شريعتي:
راز عشق ورزيدن به هر چيز درك اين جمله است.........
روزي شايد از دست برود



عشق يعنی يک سلام و يک درود 
عشق يعنی درد و محنت در درون 
عشق يعنی يک تبلور يک سرود 
عشق يعنی قطره و دريا شدن 
عشق يعنی يک شقايق غرق خون 
عشق يعنی زاهد اما بت پرست 
عشق يعنی همچو من شيدا شدن 
عشق يعنی همچو يوسف قعر چاه 
عشق يعنی بيستون كندن بدست 
عشق يعنی آب بر آذر زدن 
عشق يعنی چون محمد پا به راه 
عشق يعنی عالمی راز و نياز 
عشق يعنی با پرستو پر زدن 
عشق يعنی رسم دل بر هم زدن 
عشق يعنی يک تيمم يک نماز 
عشق يعنی سر به دار آويختن 


خسته ام از آرزو ها، آرزوهای شعاری

شوق پرواز مجازی، بالهای استعاری

حظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن

خاطرات بایگانی، زندگی های اداری

آفتاب زرد و غمگین، پله های رو به پایین

سقف های سرد و سنگین، آسمانهای اجاری

با نگاهی سر شکسته، چشمهایی پینه بسته

خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری

صندلی های خمیده، میزهای صف کشیده

خنده های لب پریده، گریه های اختیاری

عصر جدول های خالی، پارکهای این حوالی

پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری

رو نوشت روزها را، روی هم سنجاق کردم:

شنبه های بی پناهی، جمعه های بی قراری

عاقبت پرونده ام را، با غبار آرزو ها

خاک خواهد بست روزی، باد خواهد برد باری

روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث

در ستون تسلیت ها، نامی از ما یادگاری

قیصر امین پور

************

شعر زیبای کوچه از فریدون مشیری

بی تو، مهتاب شبی ، باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم
 
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانة جانم ، گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید : یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه، محو تماشای نگاهت
 
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
 
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دلداده به آواز شباهنگ
یادم آید ، تو به من گفتی : از این عشق حذر کن
 
لحظه ای چند بر این آب نظر کن ،
آب ، آیینه عشق گذران است
 
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است ،
باش فردا ، که دلت با دگران است ! تا فراموش کنی ، چندی از این شهر سفر کن
 
با تو گفتم : حذر از عشق !؟ - ندانم
 
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم
نتوانم
 
روز اول ، که دل من به تمنای تو پر زد
 
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
 
تو به من سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم ... باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
 
حذر از عشق ندانم ، نتوانم !
 
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ، ناله تلخی زد و بگریخت ... اشک در چشم تو لرزید ،
ماه بر عشق تو خندید ! یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم
 
پای در دامن اندوه کشیدم
 
نگسستم ، نرمیدم
 
رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
 
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
 
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ...
 
بی تو، اما،
 به چه حالی من از آن کوچه گذشتم 

 

*********


اعراب به ما آموختند

اعراب به ما آموختند...

اعراب به ما آموختند که آنچه را که میخوریم "غذا" بنامیم و حال آنکه در
زبان عربی غذا به "پس آب شتر(ادرار) " گفته میشود.

... اعراب به ما آموختند که برای شمارش جمعیّتمان کلمۀ "نفر" را استفاده کنیم
و حال آنکه در زبان عربی حیوان را با این کلمه میشمارند و انسان را با
کلمۀ "تن" میشمارند؟ شما ۵ تن آل عبا و ۷۲ تن صحرای کربلا را بخوبی
میشناسید.

اعراب به ما آموختند که "صدای سگ" را "پارس" بگوئیم و حال آنکه این کلمه
نام کشور عزیزمان میباشد؟

اعراب به ما آموختند که "شاهنامه آخرش خوش است" و حال آنکه فردوسی در
انتهای شاهنامه از شکست ایرانیان سخن میگوید.

آیا بیشتر از این میشود به یک ملّت اهانت کرد و همین ملّت هنوز نمیفهمد
که به کسانی احترام میگذارد که به او نهایت حقارت را روا داشته اند و
هنوز با استفادۀ همین کلمات به ریشش می خندد.
آیا در کتاب سفینه البهار نمیخوانیم که بالاترین ایرانی از پست ترین عرب پست تر است؟!!!!
حد اقلّ بیائید با یک انقلاب فرهنگی این کلمات و این افکار (حقارت پذیری) را کنار بگذاریم.

بجای "غذا" بگوئیم "خوراک"

بجای "نفر" بگوئیم "تعداد" و یا "تن"(هرچند عربیست)

بجای "پارس سگ" بگوئیم "واق زدن سگ"

بجای " شاهنامه آخرش خوش است " بگوئیم "جوجه را آخر پائیز میشمارند"

------------------   ----------------------------------- -------------------------
عیب کوچولوی عروس
جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد.

جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است
پیرزن گفت:اتفاقا این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباس های خانم ارزان تر تمام می شود

جوان گفت: شنیده ام زبانش هم لکنت دارد
پیرزن گفت: این هم دیگر نعمتی است زیرا می دانید که عیب بزرگ زن ها پر حرفی است اما این دختر چون لکنت زبان دارد پر حرفی نمی کند و سرت را به درد نمی آورد

جوان گفت: خانم همسایه گفته است که چشمش هم معیوب است
پیرزن گفت: درست است ، این هم یکی از خوشبختی هاست که کسی مزاحم آسایش شما نمی شود و به او طمع نمی برد

جوان گفت: شنیده ام پایش هم می لنگد و این عیب بزرگی است
پیرزن گفت: شما تجربه ندارید، نمی دانید که این صفت ، باعث می شود که خانمتان کمتر از خانه بیرون برود و علاوه بر سالم ماندن، هر روز هم از خیابان گردی ، خرج برایت نمی تراشد

جوان گفت: این همه به کنار، ولی شنیده ام که عقل درستی هم ندارد
پیرزن گفت: ای وای، شما مرد ها چقدر بهانه گیر هستید، پس یعنی می خواستی عروس به این نازنینی، این یک عیب کوچک را هم نداشته باشد.
                                                   احمد شاملو

فاطمه



«وقتی پیامبر اسلام می‌گوید فاطمه یکی از چهار زن بزرگ جهان است، وقتی که در برابر همه رنجها و پریشانی‌ها و همه غمهای زندگیفاطمه، پیغمبر به او تسلی می‌دهد که «نمی‏خواهی بانوی همه زنان جهان باشی؟» اینها تعارف نیست که یک مرد به دخترش می‌گوید! پیغمبر چنین تعارفها را ندارد!... وقتی می‌گوید تو می توانی بانوی همه زنان جهان باشی، به معنای این نیست که تعارف کرده باشد و هم به معنای آن نیست که برای پیروان خود یک بت ساخته باشد که فقط او را بپرستند و یک معبود که ستایشش کنند و یک ممدوح که فقط مدحش را بگویند و یا یک قربانی که فقط عزاداری کنند؛ بلکه به عنوان یک سرمشق او را بشناسند و از روی زندگی‌اش درس بیاموزند و عمل کنند. این به معنای «سیده‌ زنان عالم» است.


چگونه می‌توان آموخت؟ آنچه می‌خواهم بگویم درس آموختن از این شخصیت است. وقتی که مثلا مساله فدک در زندگی فاطمه مطرح است باید دید از آن چه می‌توان آموخت؟ من قبلا گفته‌ام تکیه حضرت فاطمه برای پس گرفتن فدک فقط کوششی برای باز گرفتن یک مزرعه کوچک نیست. اینقدر نباید دعوت فاطمه و مبارزه فاطمه را کوچک کرد و تحقیر کرد. برای اینکه مبارزه برای پس گرفتن فدک، و اعلان غصب فدک بطور مداوم به عنوان نشان دادن نشانه‌ای و مظهری از غصب و انحراف در ر‍ژیم حاکمی است که فاطمه با آن مخالف است. این یک نمونه سیاسی است برای نشان دادن همیشگی رژیمی که الان روی کار آمده و علی‌رغم تمام توجیهات دینی و وجهه‌های اصحاب، بر اساس حق و عدل و قانون و اسلام عمل نکرده است و نمونه‌اش فدک، که اگر یک تومان هم باشد، بزرگترین ارزش را دارد.... امروز نه فدک است و نه این تصادم هست و نه انتخابات سقیفه. خیال نکنید که یک موضوع تاریخی است، نه. این موضوعات زنده است و باید تکرار بشود، اما نه به عنوان موضوعات تکراری تاریخ که هر سال باید فقط یادآوری بشود بلکه به عنوان اینکه طرح شود و از آن درس گرفته شود. چه درسی؟ درسی که می‌توان از بزرگترین مظهر مادری در تاریخ اسلام و نمونه اعلای یک زن در خانه، دارای همسر و پرورنده فرزند- آنچنان همسری و اینچنین فرزندانی- گرفت: چنین زنی که در تمام مدت عمرش از طفولیت تا ازدواجش و از ازدواجش تا مرگش، به عنوان یک عنصر مسئول در سرنوشت امت، فکر، عقیده، مبارزه و حق پرستی و همچنین در مقابل انحراف و در غصب و ستمی که در جامعه‌اش بوجود می‏آید، احساس مسئولیت می‌کند و در متن درگیری‌های اجتماعی حضور دارد و تا لحظه مرگش خاموش نمی‌نشیند، علی‌رغم اینکه می‌داند در این مبارزه پیروز هم نخواهد شد!



 

همچنین امروز او می‌تواند زن مسلمان را بسازد. او به عنوان یک مادر در مرحله‌ای که دختری چون زینب می‌پرورد و پسرانی چون حسن و حسین (ع)، و به عنوان یک بعد دیگر زن متعالی و مثالی، همسر به عنوان کسی که در تنهایی‌ها و سختی‌ها ، نقش‌ها و عظمتهای علی (ع) پا به پای اوست و همچنین به عنوان یک زن مسئول اجتماعی، کسی که از بدو تولد تا لحظه‌‌ای که پدرش را تنها به زمین گذاشت و در غربت دفن شد و در خاموشی، باز یک لحظه از مبارزه نایستاد: در جبهه خارجی با کفر تا هجرت و در جبهه داخلی با انحراف و قتل تا لحظه مرگ، حتی بعد از مرگ نیز که: «علی مرا پنهان دفن کن تا بر گور من گرد نیایند و هم بر عزای من مراسمی برپا نکنند و بر من نماز نخوانند و مراسمی بپا ندارند تا به نام من قدرتی که هم اکنون بر روی کار آمده قدرت خود را توجیه دینی نکند» زنی که حتی مردن و دفن شدنش را می‌خواهد وسیله‌ای کند برای مبارزه در راه حق و محکوم کردن ابدی و همیشگی غصب. این است «چگونه امروز زن مسلمان بودن»!

بیائید این بار از صمیم دل خانه تکانی کنیم

برای سال نو ، بیائید این بار از صمیم دل خانه تکانی کنیم

و هفت سینی از سعادت، سلامت ، و هرچه خوبیست برای خود و دیگران بخواهیم 

و بخوانیم به نام او که نامش آرامش جانهاست

و آرزو کنیم هرچه خیر است و شاید خداوند در تقدیرمان نوشته باشد هرچه آرزو کنی 

و بیائید افتخار کنیم

به ایرانی بودنمان به گذشته پربار و زیبایمان که پر از قهرمانی ها و آئین ها و دانش هاست

و کاری کنیم که آیندگان نیز به ما که گذشته آنانیم افتخار کنند و از ما به نیکی یاد کنند.


سال نو مبارک 

ارباب خودم جنسا گرونه

ارباب خودم خرید خیاله

ارباب خودم پول پول سرابِ

حالا، حالا

حالا، حالا

..

..

..

ارباب خودم چرا نمی خندی 

**************

 

 

باتو، همه ی رنگهای این سرزمین را آشنا می بینم. «دکتر شریعتی»

بسیار گفته اند و بسیار شنیده اید پس به تکرار نیازی نیست؟ چرا هست. مگر نوروز را خود مکرر نمی کنید؟ پس سخن از نوروز را نیز مکرر بشنوید. در علم و و ادب تکرار ملال آور است و بیهوده «عقل» تکرار را نمی پسندد: اما «احساس» تکرار را دوست دارد، طبیعت تکرار را دوست دارد، جامعه به تکرار نیازمند است و طبیعت را از تکرار ساخته اند: جامعه با تکرار نیرومند می شود، احساس با تکرار جان می گیرد و نوروز داستان زیبایی است که در آن طبیعت، احساس، و جامعه هر سه دست اندرکارند. نوروز که قرن های دراز است بر همه جشن های جهان فخر می فروشد، به اين دليل است كه يك قرارداد مصنوعی اجتماعی یا يک جشن تحمیلی سیاسی نیست، جشن جهان است و روز شادمانی زمین و آسمان و آفتاب.
جشن های دیگران غالباً انسان را از کارگاه‌ها، مزرعه‌ها، دشت‌ها و صحراها، کوچه و بازار، باغ‌ها و کشتزارها، در میان اتاق‌ها و زیر سقف‌ها و پشت درهای بسته جمع می کند:
(کافه‌ها، قهوه‌خانه‌ها، زیرزمین‌ها، سالن‌ها، خانه‌ها...، در فضایی گرم از نفت، روشن از چراغ، لرزان از دود، زیبا از رنگ و آراسته از گل‌های کاغذی، مقوایی، مومی، بوی عطر و ...)
اما نوروز دست مردم را می گیرد و از زیر سقف‌ها و درهای بسته، فضاهای خفه‌ی لای دیوارهای بلند و نزدیک شهرها و خانه ها، به دامن آزاد و بیکران طبیعت می کشاند:
(گرم از بهار، روشن از آفتاب لرزان از هیجان آفرینش و آفریدن، زیبا از هنرمندی باد و باران، آراسته با شکوفه، جوانه، سبزه و معطر از بوی باران، بوی پونه، بوی خاک، شاخه های شسته، باران‌خورده، پاک...)
 نوروز تجدید خاطره بزرگی است: خاطره خویشاوندی انسان با طبیعت. هر سال آن فرزند فراموشکار که سرگرم کارهای مصنوعی و ساخته های پیچیده خود، خویش را از یاد می برد، با یادآوری وسوسه‌آمیز نوروز به دامن وی باز می گردد و با او، این بازگشت و تجدید دیدار را جشن می گیرد. تمدن مصنوعی ما هر چه پیچیده تر و سنگین تر می گردد، نیاز به بازگشت و باز شناخت طبیعت را در انسان حیاتی تر می کند و بدین گونه است که نوروز بر خلاف سنت‌ها که پیر می‌شوند، فرسوده و گاه بیهوده، رو به توانایی می رود و در هر حال آینده‌ای جوان‌تر و درخشان‌تر دارد.
نوروز تنها فرصتی برای آسایش، تفریح و خوشگذرانی نیست: نیاز ضروری جامعه و خوراک حیاتی یک ملت نیز هست. هر ملتي در هر جای جهان و هر عصر و دوره‌ای سنت‌های گوناگونی داشته كه جشن نوروز يکی از استوارترین و زیباترین اين سنت هاست.
"آری، هر ساله، حتی همان سالی که اسکندر ملعون چهره‌ی این خاک را به خون ملت ما رنگین کرده بود و در کنار شعله‌های مهیبی که از تخت جمشید زبانه می کشید، همان‌جا و همان وقت، مردم مصیبت‌زده‌ی ما نوروز را جدی‌تر و با ایمان سرخ‌رنگ، خیمه برافراشته بودند."
 
نوروز همه وقت عزیز بوده است؛ در چشم مغان، در چشم موبدان، در چشم مسلمانان و در چشم شیعیان مسلمان. همه نوروز را عزیز شمرده‌اند و با زبان خویش از آن سخن گفته‌اند. حتی فیلسوفان و دانشمندان که گفته‌اند:
"نوروز روز نخستین آفرینش است که خداوند دست به خلقت جهان زد و شش روز در این کار بود و ششمین روز، خلقت جهان پایان گرفت و از این روست که نخستین روز فروردین را اهورمزد نام داده‌اند و ششمین روز را مقدس شمرده‌اند. چه افسانه‌ی‌زیبایی زیباتر از واقعیت راستی؟ مگر هر کسی احساس نمی کند که نخستین روز بهار، گویی نخستین روز آفرینش است. اگر روزی خدا جهان را آغاز کرده است، مسلماً آن روز، این نوروز بوده است. مسلماً بهار نخستین فصل و فروردین نخستین ماه و نوروز نخستین روز آفرینش است. هرگز خدا جهان را و طبیعت را با پاییز یا زمستان یا تابستان آغاز نکرده است. مسلماً اولین روز بهار، سبزه‌ها روییدن آغاز کرده‌اند و رودها رفتن و شکوفه‌ها سر زدن و جوانه‌ها شکفتن. یعنی روح در این فصل زاده است و عشق در این روز سر زده است و نخستین بار، آفتاب در نخستین روز طلوع کرده است و زمان با وی آغاز شده است.
اسلام که همه‌ی رنگ های قومیت را زدود و سنت‌ها را دگرگون کرد، نوروز را جلال بیشتر داد، شیرازه بست و آن را با پشتوانه‌ای استوار از خطر زوال در دوران مسلمانی ایرانیان، مصون داشت.
انتخاب علی(ع) به خلافت و نیز انتخاب علی(ع) به وصایت، در غدیر خم هر دو در این هنگام بوده است و چه تصادف شگفتی كه آن همه خلوص و ایمان و عشقی که ایرانیان در اسلام به علی(ع) و حکومت علی(ع) داشتند پشتوانه‌ی نوروز شد.نوروز که با جان ملیت زنده بود، روح مذهب نیز گرفت، سنت ملی و نژادی، با ایمان مذهبی و عشق نیرومند تازه‌ای که در دل‌های مردم این سرزمین برپا شده بود پیوند خورد و محکم گشت و مقدس شد...«دکتر شریعتی»

آغاز شکفتن

نهم ربیع الاول
سالروز آغاز ولایت و امامت 
حضرت مهـدی (عج)
بر منتظران و چشم انتظــاران ظهــورش تبریک و تهنیت باد.

 

بر عطر وجودش صلوات


آرام آرام در گوشمان این نوا شنیده می شود، آمده ام که به انتظارتان جواب دهم و شما برای حضورم چه کرده اید، دعایتان به لب است یا به دل،

باران اشکتان برای دل کیست

برای دل منتظر من چه کرده اید

آیا انتظارم را دارید عجل لولیک الفرج

پس صدایم کن مرا لحظه ای برای خودم

در این شب که خدا مرا وصی خود به عالمیان نمود


هرچه داریم از حسین(ع) و عشق او داریم ما

زيارت امام حسين عليه السلام در روز عاشورا 
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خِيَرَةَ اللَّهِ وَابْنَ خِيَرَتِهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ وَابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ 
سلام بر تو اى ابا عبداللّه سلام بر تو اى فرزند رسول خدا سلام بر تو اى برگزيده خدا و فرزند برگزيده اش سلام بر تو اى فرزند امير مؤ منان و فرزند آقاى اوصياء 
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِساَّءِ الْعالَمينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَ اللَّهِ وَابْنَ ثارِهِ وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ 
سلام بر تو اى فرزند فاطمه بانوى زنان جهانيان سلام بر تو اى که خدا خونخواهيش کند و فرزند چنين کسى و اى کشته اى که انتقام کشته گانت نگرفتى 
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكُمْ مِنّى جَميعاً سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِىَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ 
سلام بر تو و بر روانهائى که فرود آمدند به آستانت ، بر شما همگى از جانب من سلام خدا باد هميشه تا من برجايم و برجا است شب و روز 
يا اَبا عَبْدِ اللَّهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ وَجَلَّتْ وَعَظُمَتِ الْمُصيبَةُ بِكَ عَلَيْنا وَعَلى جَميعِ اَهْل ِالاِْسْلامِ 
اى ابا عبداللّه براستى بزرگ شد سوگوارى تو و گران و عظيم گشت مصيبت تو بر ما و بر همه اهل اسلام 
وَجَلَّتْ وَعَظُمَتْ مُصيبَتُكَ فِى السَّمواتِ عَلى جَميعِ اَهْلِ السَّمواتِ فَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِ عَلَيْكُمْ اَهْلَ الْبَيْتِ 
و گران و عظيم گشت مصيبت تو در آسمانها بر همه اهل آسمانها پس خدا لعنت کند مردمى را که ريختند شالوده ستم و بيدادگرى را بر شما خاندان 
وَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً دَفَعَتْكُمْ عَنْ مَقامِكُمْ وَاَزالَتْكُمْ عَنْ مَراتِبِكُمُ الَّتى رَتَّبَكُمُ اللَّهُ فيها 
و خدا لعنت کند مردمى را که کنار زدند شما را از مقام مخصوصتان و دور کردند شما را از آن مرتبه هائى که خداوند آن رتبه ها را به شما داده بود 
وَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً قَتَلَتْكُمْ وَلَعَنَ اللَّهُ الْمُمَهِّدينَ لَهُمْ بِالتَّمْكينِ مِنْ قِتالِكُمْ 
و خدا لعنت کند مردمى که شما را کشتند و خدا لعنت کند آنانكه تهيه اسباب کردند براى کشندگان شما تا آنها توانستند با شما بجنگند 
بَرِئْتُ اِلَى اللَّهِ وَاِلَيْكُمْ مِنْهُمْ وَمِنْ اَشْياعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ وَاَوْلِياَّئِهِم 
بيزارى جويم بسوى خدا و بسوى شما از ايشان و از پيروان و دنبال روندگانشان و دوستانشان 

در باغ گل و گلاب می گفت حسین
سنگ و چمن و تراب می گفت حسین
با تابش آفتاب بر پهنه آب
در شط فرات آب می گفت حسین

هم آیه و هم کتاب می گفت حسین
هم لیلی و هم رباب می گفت حسین
اعضاء و جوارح قتیل ره عشق
در خون خودش خضاب می گفت:حسین

آن روز که آفتاب می گفت حسین
امواج به روی آب می گفت حسین
چشمان شریک نهضت عاشورا
پر بود ز اشک ناب می گفت حسین

خواب دیدم

خواب ديدم خواب اينكه مرده ام خواب ديدم خسته و افسرده ام

روي من خروار ها خاك بود واي قبر من چه وحشتناك بود

هر كه آمد پيش ، حرفي راند و رفت سوره حمدي برايم خواند و رفت

آمدند از راه نزدم دو ملك تيره شد در پيش چشمانم فلك

يك ملك گفتا بگو نام تو چيست؟ آن يكي فرياد زد رب تو كيست؟

ديگر آنجا عذر خواهي دير بود دست و پايم بسته در زنجير بود

مردي آمد از تبار آسمان نور پيشانيش فوق كهكشان

بر سرش دستار سبزي بسته بود بر دلم مهرش عجب بنشسته بود

در قدوم آن نگار مه جبين از جلال حضرت عشق آفرين

دو ملك سر را به زير انداختند بال خود را فرش راهش ساختند

غرق حيرت داشتند اين زمزمه آمده اين جا حسين فاطمه

سوي من آمد ،مرا شرمنده كرد مهربانانه به رويم خنده كرد

گفت آزادش كنيد اين بنده را خانه آبادش كنيد اين بنده را

اين كه اينجا اين چنين تنها شده كام او با تربت من وا شده

مادرش اورا به عشقم زاده است گريه كرده بعد شيرش داده است

بارها بر من محبت كرده است سينه اش را وقف هيئت كرده است

اين كه مي بينيد در شور است ذكر لالائيش بوده يا حسين

سينه چاك آل زهرا بوده است چاي ريز مجلس ما بوده است

خويش را در سوز عشقم آب كرد عكس من را بر دل خود قاب كرد

اسم من راز و نيازش بوده است خاك من مهر نمازش بوده است

پرچم من را به دوشش مي كشيد پابرهنه در عزايم مي دويد

بارها لعن اميه كرده است خويش را وقف رقيه كرده است

هر چه باشد او برايم بنده است اوبسوزد صاحبش شرمنده است

در مرامم نيست او تنها شود باعث خوشحالي اعدا ء شود

آري ، آري هر كه پا بست من است نامه اعمال او دست من است

 


 اكنون شهيدان مرده‌اند، و ما مرده‌ها زنده هستيم. شهيدان سخنشان را گفتند، و ما كرها مخاطبشان هستيم، آنها كه گستاخي آن‌ را داشتند كه ـ وقتي نمي‌توانستند زنده بمانند ـ مرگ را انتخاب كنند، رفتند، و ما بي‌شرمان مانديم، صدها سال است كه مانده‌ايم. و جا دارد كه دنيا بر ما بخندد كه ما ـ مظاهر ذلت و زبوني ـ بر حسين(ع) و زينب(س) ـ مظاهر حيات و عزت ـ مي‌گرييم، و اين يك ستم ديگر تاريخ است كه ما زبونان، عزادار و سوگوار آن عزيزان باشيم. "دکتر علی شریعتی

حسین 

ماه می گوید حسین /  با آه می گوید حسین

آیه های حضرت الله می گوید حسین

یار می گوید حسین / دلدار می گوید حسین

در مدینه احمد مختار می گوید حسین

نار می گوید حسین/ گلزار می گوید حسین

شاه مردان، حیدر کرّار می گوید حسین

بابی انت و امی یا ابا عبدالله ، بابی انت و امی یا ابا عبدالله

خار می گوید حسین / غمخوار می گوید حسین

فاطمه، فاطمه بین در و دیوار می گوید حسین

خاک می گوید حسین / افلاک می گوید حسین

مجتبی، مجتبی با صد سینه ی صد چاک می گوید حسین

خواب می گوید حسین / مهتاب می گوید حسین

منبر و سجاده و محراب می گوید حسین

گاه می گوید حسین/ بیگاه می گوید حسین

شمس و نجم و کهکشان و ماه می گوید حسین

هوش می گوید حسین / مدهوش می گوید حسین

بین خیمه کودکی آواره می گوید حسین

چاره می گوید حسین/ بیچاره می گوید حسین

غنچه ی شش ماهه در گهواره می گوید حسین

هوت می گوید حسین/ لاهوت می گوید حسین

ذوالجناح، ذوالجناح از بطن شه مبهوت می گوید حسین

بابی انت و امی یا اباعبدالله، بابی انت و امی یا اباعبدالله

شیر می گوید حسین/ شمشیر می گوید حسین

در تن شه، سنگ و تیر و نیزه می گوید حسین

آل می گوید حسین/ گودال می گوید حسین

تازیانه بر تن اطفال می گوید حسین

لاله می گوید حسین/ آلاله می گوید حسین

در خرابه دختری با ناله می گوید حسین

بابی انت و امی یا اباعبدالله ، بابی انت و امی یا اباعبدالله ، بابی انت و امی یا اباعبدالله


خطبه اخوت و امامت


۱٫ستایش خداى راسزاست که در یگانگى‏اش بلند مرتبه و در تنهایى‏اش به آفریدگان نزدیک است؛ سلطنتش پرجلال و در ارکان آفرینش‏اش بزرگ است. ب‏آن‏که مکان گیرد و جابه ‏جا شود، بر همه چیز احاطه دارد و بر تمامى آفریدگان به قدرت و برهان خود چیره است.همواره ستوده بوده و خواهد بود و مجد و بزرگىِ او را پایانى نیست. آغاز و انجام از او و برگشت تمامى امور به سوى اوست.

۲٫اوست آفریننده آسمان‏ها و گستراننده زمین‏ها و حکمران آن‏ها. دور و منزه از خصایص آفریده‏هاست و در منزه‏بودن خود نیز از تقدیس همگان برتر است. هموست پروردگار فرشتگان و روح؛ افزونى‏بخش آفریده‏ها و نعمت ده ایجاد شده‏هاست. به یک نیم نگاه دیده‏ها را ببیند و دیده‏ها هرگز او را نبینند. کریم و بردبار و شکیباست. رحمت‏اش جهان‏شمول است و عطایش منّت‏گذار.

۳٫در انتقام بى‏شتاب و در کیفر سزاواران عذاب صبور و شکیباست؛ بر نهان‏ها آگاه و بر درون‏ها دانا، پوشیده‏ها بر او آشکار و پنهان‏ها بر او روشن است.

۴٫اوراست فراگیرى و چیرگى بر هر هستى. نیروى آفریدگان از او و توانایى بر هر پدیده ویژه اوست. او را همانندى نیست و هموست ایجادگر هر موجود در تاریکستان لاشَى‏ء، جاودانه و زنده و عدل‏گستر؛ جز او خداوندى نباشد و اوست ارجمند و حکیم.

۵٫دیده‏ها را بر او راهى نیست و اوست دریابنده دیده‏ها. بر پنهانى‏ها آگاه و بر کارها داناست. کسى از دیدن به وصف او نرسد و بر چگونگى او از نهان و آشکار دست نیابد مگر او – عزّوجلّ – خود، راه نماید و بشناساند.

۶٫گواهى مى‏دهم که او «اللّه» است؛ همو که تنزّهش سراسر روزگاران را فراگیر و نورش ابدیت را شامل است. بى‏مشاور، فرمانش را اجرا، بى‏شریک تقدیرش را امضا و بى‏یاور سامان‏دهى فرماید. صورت آفرینش او را الگویى نبوده و آفریدگان را بدون یاور و رنج و چاره‏جویى، هستى بخشیده است. جهان با ایجاد او موجود و با آفرینش او پدیدار شده است. پس اوست «اللّه» که معبودى به جز او نیست؛ همو که صُنعش استوار است و ساختمان آفرینشش زیبا. دادگرى است که ستم روا نمى‏دارد و کریمى که کارهابه او بازمى‏گردد. و گواهى مى‏دهم که او «اللّه» است که آفریدگان در برابر بزرگى‏اش فروتن و در مقابل عزتش رام و به توانایى‏اش تسلیم و به هیبت و بزرگى‏اش فروتن‏اند. پادشاه هستى‏ها و چرخاننده سپهرها و رام‏کننده آفتاب و ماه که هریک تا اَجَل معین جریان یابند. او پرده‏ى شب را به روز و پرده‏ى روز را – که شتابان در پى شب است به شب پیچد. اوست شکننده‏ى هر ستمگر سرکش و نابودکننده‏ى هر شیطان رانده‏شده. نه او را ناسازى باشد و نه برایش انباز و مانندى. یکتا و بى‏نیاز، نه زاده و نه زاییده‏شده، او را همتایى نبوده، خداوند یگانه و پروردگار بزرگوار است. بخواهد و به انجام رساند. اراده کند و حکم نماید. بداند و بشمارد. بمیراند و زنده کند. نیازمند و بى‏نیاز گرداند. بخنداند و بگریاند. نزدیک آورد و دور برد. بازدارد و عطا کند. اوراست پادشاهى و ستایش. به دست تواناى اوست تمام نیکى. و هموست بر هر چیز توانا.

۷٫شب را در روز و روز را در شب فرو برد. معبودى جز او نیست؛ گران‏مایه و آمرزنده؛ اجابت‏کننده‏ى دعا و افزاینده‏ى عطا، بر شمارنده‏ى نَفَس‏ها؛ پروردگار پرى و انسان. چیزى بر او مشکل ننماید، فریادِ فریادکنندگان او را آزرده نکند و اصرارِ اصرارکنندگان او را به ستوه نیاورد.

۸٫نیکوکاران را نگاهدار، رستگاران را یار، مؤمنان را صاحب اختیار و جهانیان را پروردگار است؛ آن که در همه احوال سزاوار سپاس و ستایش آفریدگان است.

۹٫او را ستایش فراوان و سپاس جاودانه مى‏گویم برشادى و رنج و بر آسایش و سختى و به او و فرشتگان و نبشته‏ها و فرستاده‏هایش ایمان داشته، فرمان او را گردن مى‏گذارم و اطاعت مى‏کنم و به سوى خشنودى او مى‏شتابم و به حکم او تسلیمم؛ چرا که به فرمانبرى او شایق و از کیفر او ترسانم. زیرا او خدایى است که کسى از مکرش در امان نبوده و از بى‏عدالتیش ترسان نباشد (زیرا او را ستمى نیست).

۱۰٫ و اکنون به عبودیت خویش و پروردگارى او گواهى مى‏دهم. و وظیفه خود را در آن چه وحى شده انجام مى‏دهم مباد که از سوى او عذابى فرود آید که کسى یاراى دورساختن آن از من نباشد هر چند توانش بسیار و دوستى‏اش (با من) خالص باشد – معبودى جز او نیست – چرا که اعلام فرموده که اگر آن‏چه (درباره‏ى على) نازل کرده به مردم نرسانم، وظیفه‏ى رسالتش را انجام نداده‏ام. و خداوند تبارک و تعالى امنیت از [آزار] مردم را برایم تضمین کرده و البته که او بسنده و بخشنده است.

۱۱٫ پس آن‏گاه خداوند چنین وحى‏ام فرستاد: «به نام خداوند همه مهرِ مهرورز. اى فرستاده‏ى ما! آن‏چه از سوى پروردگارت درباره‏ى على و خلافت او بر تو فرود آمده بر مردم ابلاغ کن، وگرنه‏رسالت خداوندى را به انجام نرسانده‏اى و او تو را از آسیب مردمان نگاه مى‏دارد

۱۲٫ هان مردمان! آن‏چه بر من فرود آمده در تبلیغ آن کوتاهى نکرده‏ام و حال برایتان سبب نزول آیه را بیان مى‏کنم: همانا جبرئیل سه مرتبه بر من فرود آمد از سوى سلام، پروردگارم – که تنها او سلام است – فرمانى آورد که در این مکان به‏پا خیزم و به هر سفید و سیاهى اعلام کنم که علىّ‏بن ابى‏طالب برادر، وصى و جانشین من در میان امت و امام پس از من بوده.جایگاه او نسبت به من به‏سان هارون نسبت به موسى است، لیکن پیامبرى پس از من نخواهد بود او (على) صاحب اختیارتان پس از خدا و رسول است.

۱۳٫ و پروردگارم آیه‏اى بر من نازل فرموده که: «همانا ولى، صاحب اختیار و سرپرست شما، خدا و پیامبر او و ایمانیانى هستند که نماز به‏پا مى‏دارند و در حال رکوع زکات مى‏پردازند.» و هر آینه علىّ‏بن ابى‏طالب نماز به‏پا داشته و در رکوع زکات پرداخته و پیوسته خداخواه است.

۱۴٫ و من از جبرئیل درخواستم که از خداوند سلام اجازه کند و مرا از این مأموریت معاف فرماید. زیرا کمى پرهیزگاران و فزونى منافقان و دسیسه‏ى ملامت‏گران و مکر مسخره‏کنندگان اسلام را مى‏دانم؛ همانان که خداوند در کتاب خود در وصفشان فرموده: «به زبان آن را مى‏گویند که در دل‏هایشان نیست و آن را اندک و آسان مى‏شمارند حال آن که نزد خداوند بس بزرگ است

۱۵٫ و نیز از آن روى که منافقان بارها مرا آزار رسانیده تا بدانجا که مرا اُذُن [سخن شنو و زودباور] نامیده‏اند، به خاطر همراهى افزون على با من و رویکرد من به او و تمایل و پذیرش او از من، تا بدانجا که خداوند در این موضوع آیه‏اى فرو فرستاده: «از آنانند کسانى که پیامبر خدا را مى‏آزارند و مى‏گویند: او سخن شنو و زودباور است. بگو: آرى سخن شنو است. ـ بر علیه آنان که گمان مى‏کنند او تنها سخن مى‏شنود ـ لیکن به خیر شماست، او (پیامبر صلى ‏الله علیه و آله و سلم) به خدا ایمان دارد و مؤمنان را تصدیق مى‏کند و راستگو مى‏انگارد.» و اگر مى‏خواستم نام گویندگان چنین سخنى را بر زبان آورم و یا به آنان اشارت کنم و یا مردمان را به سویشان هدایت کنم [که آنان را شناسایى کنند] مى‏توانستم، لیکن سوگند به خدا در کارشان کرامت نموده لب فروبستم.

۱۶٫ با این حال خداوند از من خشنود نخواهد گشت مگر این‏که آن چه در حق على فروفرستاده به گوش شما برسانم. سپس پیامبر صلّى اللّه علیه و آله چنین خواند: «اى پیامبر ما! آن‏چه از سوى پروردگارت بر تو نازل شده – در حق على – ابلاغ کن وگرنه کار رسالتش را انجام نداده‏اى. و البته خداوند تو را از آسیب مردمان نگاه مى‏دارد

 

او كه از زبانش شعر می بارد، هم زيبايي دانش را مي‌شناسدو هم زيبايي خداوند. هم پروازه‌هاي انديشيدن را و هم تپش‌هاي دوست داشتن را. خون‌ريز خشمگين صحنه پيكار، سوخته خاموش خلوت محراب. او: ويرژيل” دانته“ است، و رستم ”فردوسي“ است و شمس مولاي روم و... 
چه مي‌گويم!! مگر با كلمات مي‌توان از علي (ع) سخن گفت؟! بايد به سكوت گوشفراداد، تا از او چه‌ها مي‌گويد؟! چه او با علي (ع) آشناتر است...! علي (ع) خود محمد (ص) ديگري است، و شگفت‌تر آن كه: در سيماي علي (ع)، محمد (ص) را نمايان‌تر مي‌توان ديد». (دکتر شریعتی)

 

ای شاه شاهان جهان الله، مولانا علی
ای نور چشم عاشقان الله، مولانا علی

حمد است گفتن نام تو ای نور فرخ نام تو
خورشید و مه هندوی تو الله، مولانا علی

خورشید مشرق خاوری در بندگی بسته کمر
ماهت غلام نیک پی الله، مولانا علی

خورشید باشد ذره‌ای از خاکدان کوی تو
دریای عمان شبنمی الله، مولانا علی

موسی عمران در غمت بنشسته بد در کوه طور
داود می‌خواندت زبور الله، مولانا علی

آدم که نور عالم است عیسی که پور مریم است
در کوی عشقت در هم است الله، مولانا علی

داود را آهن چو موم قدرست نموده کردگار
زیرا به دل اقرار کرد الله، مولانا علی

آن نور چشم انبیا احمد که بد بدر دجا
می‌گفت در قرب دنا الله، مولانا علی

قاضی و شیخ و محتسب دارد به دل بغض علی
هر سه شدند از دین بری الله، مولانا علی

گر مقتدای جاهلی کردست در دین جاهلی
تو مقتدای کاملی الله، مولانا علی

شاهم علی مرتضی بعدش حسن نجم سما
خوانم حسین کربلا الله، مولانا علی

آن آدم آل عبا دانم علی زین العباد
هم باقر و صادق گوا الله، مولانا علی

موسی کاظم هفتمین باشد امام و رهنما
گوید علی موسی الرضا الله، مولانا علی

سوی تقی آی و نقی در مهر او عهدی بخوان
با عسکری رازی بگو الله، مولانا علی

مهدی سوار آخرین بر خصم بگشاید کمین
خارج رود زیر زمین الله، مولانا علی

تخم خوارج در جهان ناچیز و ناپیدا شود
آن شاه چون بیدار شود الله، مولانا علی

دیو و پری و اهرمن، اولاد آدم مرد و زن
دارند این سر در دهن الله، مولانا علی

اقرار کن اظهار کن مولای رومی این سخن
هر لحظه سر من لدن الله، مولانا علی    (مولانا)

آنکه این دعا بخواند ......

ترجمه دعای عرفه از دکتر شریعتی

اگر به فرض كه هيچ دليلي بر حقانيت و صلاحيت امام حسين (ع) نباشد ,بعد آدم يك بار دعاي عرفه بخواند, مي شود به "حسين" ايمان نياورد؟ نشناسدش؟ عاشقش نشود؟ ديوانه اش نشود؟ آيا چنين چيزي امكان دارد؟

حمد و سپاس خدايي را سزاست كه تير حتمي قضايش را هيچ سپري نمي شكند و لطف و محبت و هدايتش را هيچ مانعي باز نمي دارد و هيچ آفريده اي به پاي شباهت مخلوقات او نمي رسد.
............ . . حهل و ناداني من و عصيان و گستاخي من تو را باز نداشت از اينكه راهنمايي ام كني به سوي صراط قربتت و موفقم گرداني به آنچه رضا و خوشنودي توست.
پس
هر گاه كه تو را خواندم پاسخم گفتي . 
هر چه از تو خواستم عنايتم فرمودي.
هرگاه اطاعتت كردم قدرداني و تشكر كردي.
و هر زمان كه شكرت را بر جا آوردم بر نعمت هايم افزودي.
و اينها همه چيست؟
جز نعمت تمام و كمال و احسان بي پايان تو؟!
من كدام يك از نعمت هاي تو را مي توانم بشمارم يا حتي به ياد آورم و به خاطر سپارم؟
............ . خدايا!الطاف خفيه ات و مهرباني هاي پنهاني ات بيشتر و پيشتر از نعمتها ي آشكار توست.
............ . خدايا!من را آزرمناك خويش قرار ده آن سان كه انگار ميبينمت.
من را آنگونه حيامند كن كه گويي حضور عزيزت را احساس مي كنم.

خدايا!
من را با تقواي خودت سعادتمند گردان.
و با مركب نافرماني ات به وادي شقاوت و بد بختي ام مكشان.
در قضايت خيرم را بخواه.
و قدرت بركاتت را بر من فرو ريز تا آنجا كه تاخير را در تعجيل هاي تو و تعجيل را در تاخير هاي تو نپسندم.
آنچه را كه پيش مي اندازي دلم هواي تاخيرش را نكند.
و آنچه را كه بازپس مي نهي من را به شكوه و گلايه نكشاند.

............ .. پروردگار من!
............ .. من را از هول و هراس هاي دنيا و غم واندوه هاي آخرت رهايي ببخش.
و من را از شر آنان كه در زمين ستم مي كنند در امان بدار.

............ .. خدايا!
به كه واگذارم مي كني؟
به سوي كه مي فرستي ام؟
به سوي آشنايان و نزديكان؟تا از من ببرند و روي برگردانند.
يا به سوي غريبان و غريبه گان تا گره در ابرو بيافكنند و مرا از خويش برانند؟
يا به سوي آنان كه ضعف مرا مي خواهند و خواري ام را طلب مي كنند؟
............ .. من به سوي ديگران دست دراز كنم؟در حالي كه خداي من تويي و تويي كارساز و زمامدار من.
............ .. اي توشه و توان سختي هايم!

اي همدم تنهايي هايم!
اي فرياد رس غم وغصه هايم!
اي ولي نعمت هايم!

............ .. اي پشت و پناهم در هجوم بي رحم مشكلات!
اي مونس و مامن و ياورم در كنج عزلت و تنهايي و بي كسي!
اي تنها اميد و پناهگاهم در محاصره ي اندوه و غربت و خستگي!
اي كسي كه هر چه دارم از توست و از كرامت بي انتهاي تو!
............ .. تو پناهگاه مني!

تو كهف مني!
تو مامن مني!
وقتي كه راه ها و مذهب ها با همه ي فراخي شان مرا به عجز مي كشانند و زمين با همه ي وسعتش بر من تنگي مي كند و ...........
............ ... اگرنبود رحمت تو بي ترديد من از هلاك شدگان بودم.
و اگر نبود محبت تو بي شك سقوط و نا بودي تنها پيشروي من ميشد.
............ ... اي زنده!
اي معناي حيات! زماني كه هيچ زنده اي در وجود نبوده است.
............ ... اي آنكه :
با خوبي و احسانش خود را به من نشان داد.
و من با بدي ها و عصيانم در مقابلش ظاهر شدم.
............ .. . اي آنكه:
در بيماري خواندمش و شفايم داد.
در جهل خواندمش و شناختم عنايت كرد.
در تنهايي صدايش كردم و جمعيتم بخشيد.
در غربت طلبيدمش و به وطن بازم گرداند.
در فقر خواستمش و غنايم بخشيد.
.......... من آنم كه بدي كردم ... من آنم كه گناه كردم.
من آنم كه به بدي همت گماشتم.
من آنم كه در جهالت غوطه ور شدم.
من آنم كه غفلت كردم.
من آنم كه پيمان بستم و شكستم.
من آنم كه بد عهدي كردم .....
و ....... اكنون باز گشته ام.
باز آمده ام با كوله باري از گناه و اقرار به گناه.
پس تو در گذر اي خداي من!
ببخش اي آنكه گناه بندگان به او زيان نمي رساند.
اي آنكه از طاعت خلايق بي نياز است و با ياري و پشتيباني و رحمتش مردمان را به انجام كارها ي خوب توفيق مي دهد.
............ ... معبود من!

اينك من پيش روي توام و در ميان دست هاي تو.
آقاي من!
بال گسترده و پر شكسته و خوار و دلتنگ و حقير.
نه عذري دارم كه بياورم نه تواني كه ياري بطلبم.
نه ريسماني كه بدان بياويزم.
و نه دليل و برهاني كه بدان متوسل شوم.
چه مي توانم بكنم؟ وقتي كه اين كوله بار زشتي و گناه با من است ؟!

انكار؟!
چگونه و از كجا ممكن است و چه نفعي دارد وقتي كه همه ي اعضا و جوارحم به آنچه كرده ام گواهي مي دهند؟
............ .. خداي من!
خواندمت پاسخم گفتي.
از تو خواستم عطايم كردي.
به سوي تو آمدم آغوش رحمت گشودي.
به تو تكيه كردم نجاتم دادي.
به تو پناه آوردم كفايتم كردي.
خدايا!
از خيمه گاه رحمتت بيرونمان مكن.

از آستان مهرت نوميدمان مساز.
آرزوها و انتظارهايمان را به حرمان مكشان.
از درگاه خويشت ما را مران.
............ .... اي خداي مهربان!
بر من روزي حلالت را وسعت ببخش.
و جسم و دينم را سلامت بدار.
و خوف و وحشتم را به آرامش و امنيت مبدل كن.
و از آتش جهنم رهايم ساز.
............ .... خداي من!
اگر آنچه از تو خواسته ام عنايتم فرمايي , محروميت از غير از آن زيان ندارد.
و اگر عطا نكني هر چه عطا جز آن منفعت ندارد.

يا رب! يا رب! يا رب!
............ .... خداي من!
اين منم و پستي و فرو مايگي ام.
و اين تويي با بزرگي و كرامتت.
از من اين مي سزد و از تو آن ............ ...
........." چگونه ممكن است به ورطه ي نوميدي بيافتم در حالي كه تو مهربان و صميمي جوياي حال مني."

......... خداي من!
تو چقدر با من مهرباني با اين جهالت عظيمي كه من بدان مبتلايم!
تو چقدر درگذرنده و بخشنده اي با اين همه كار بد كه من مي كنم و اين همه زشتي كردار كه من دارم.

.......... خداي من!
تو چقدر به من نزديكي با اين همه فاصله اي كه من از تو گرفته ام.
...... تو كه اينقدر دلسوز مني! .....

...... خدايا تو كي نبودي كه بودنت دليل بخواهد؟
تو كي غايب بوده اي كه حضورت نشانه بخواهد؟
تو كي پنهان بوده اي كه ظهورت محتاج آيه باشد؟

...... كور باد چشمي كه تو را ناظر خويش نبيند.
كور باد نگاهي كه ديده باني نگاه تو را درنيابد.
بسته باد پنجره اي كه رو به آفتاب ظهور تو گشوده نشود.
و زيانكار باد سوداي بنده اي كه از عشق تو نصيب ندارد.

...... خداي من!
مرا از سيطره ي ذلت بار نفس نجات ده و پيش ازآنكه خاك گور بر اندامم بنشيند از شك وشرك رهايي ام بخش.

...... خداي من!
چگونه نا اميد باشم در حالي كه تو اميد مني!
چگونه سستي بگيرم ,چگونه خواري پذيرم كه تو تكيه گاه مني!
اي آنكه با كمال زيبايي و نورانيت خويش چنان تجلي كرده اي كه عظمتت بر تمامي ما سايه افكنده.

يا رب! يا رب! يا رب!

ساده اما گیرا و شنیدنی

نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد

گلویم سوتکی باشد به دست طفلکی گستاخ و بازیگوش

.....

و او یک ریز و پی در پی دم گرم خودش را بر گلویم سخت بفشارد

و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد

بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم را





خوان هشتم...

... يادم آمد، هان،

داشتم مي گفتم، آن شب نيز

سورت سرماي دي بيدادها مي كرد

و چه سرمايي، چه سرمايي!

باد برف و سوز وحشتناك

ليك، خوشبختانه آخر، سرپناهي يافتم جايي

گرچه بيرون تيره بود و سرد، هم چون ترس،

قهوه خانه گرم و روشن بود، هم چون شرم...

همگنان را خون گرمي بود.

قهوه خانه گرم و روشن، مرد نقال آتشين پيغام،

راستي كانون گرمي بود.

مرد نقال – آن صدايش گرم، نايش گرم،

آن سكوتش ساكتو گيرا

و دمش، چونان حديث آشنايش گرم –

راه مي رفت و سخن مي گفت.

چوب دستي منتشا مانند در دستش،

مست شور و گرم گفتن بود.

صحنه ي ميدانك خود را

تند و گاه آرام مي پيمود.

همگنان خاموش،

گرد بر گردش، به كردار صدف بر گرد مرواريد،

پاي تا سر گوش

- " هفت خوان را زادسرو مرو،

يا به قولي " ماخ سالار" آن گرامي مرد

آن هريوه خوب و پاك آيين – روايت كرد؛

خوان هشتم را

من روايت مي كنم اكنون،...

من كه نامم ماث"

هم چنان مي رفت و مي آمد.

هم چنان مي گفت و مي گفت و قدم مي زد

"قصه است اين، قصه، آري قصهي درد است

شعر نيست،

اين عيار مهر و كين مرد و نامرد است

بي عيار و شعر محض خوب و خالي نيست

هيچ – همچون پوچ – عالي نيست

اين گليم تيره بختي هاست

خيس خون داغ سهراب و سياوش ها،

روكش تابوت تختي هاست..."

اندكي استاد و خامش ماند

پس هماواي خروش خشم،

با صدايي مرتعش، لحني رجز مانند و دردآلود،

خواند:

آه،

ديگ اكنون آن، عماد تكيه و اميد ايرانشهر،

شير مرد عرصه ي ناوردهاي هول،

پور زال زر، جهان پهلو،

آن خداوند و سوار رخش بي مانند،

آن كه هرگز – چون كليد گنج مرواريد –

گم نمي شد از لبش لبخند،

خواه روز صلح و بسته مهر را پيمان،

خواه روز جنگ و خورده بهر كين سوگند

آري اكنون شير ايران شهر

تهمتن گرد سجستاني

كوه كوهان، مرد مردستان

رستم دستان،

در تگ تاريك ژرف چاه پهناور،

كشته هر سو بر كف و ديواره هايش نيزه و خنجر،

چاه غدر ناجوان مردان

چاه پستان، چاه بي دردان،

چاه چونان ژرفي و پهناش، بي شرميش ناباور

و غم انگيز و شگفت آور،

آري اكنون تهمتن با رخش غيرت مند،

در بن اين چاه آبش زهر شمشير و سنان گم بود

پهلوان هفت خوان، اكنون

طعمه ي دام و دهان خوان هشتم بود

و مي انديشيد

كه نبايستي بگويد هيچ

بس كه بي شرمانه و پست است اين تزوير.

چشم را بايد بيندد، تا نبيند هيچ ...

بعد چندي كه گشودش چشم

رخش خود را ديد

بس كه خونش رفته بود از تن،

بس كه زهر زخم ها كاريش

گويي از تن حس و هوشش رفته بود و داشت مي خوابيد.

او

از تن خود – بس بتر از رخش –

بي خبر بود و نبودش اعتنا با خويش.

رخش را مي ديد و مي پاييد.

رخش، آن طاق عزيز، آن تاي بي همتا

رخش رخشنده

با هزاران يادهاي روشن و زنده ...

گفت در دل: " رخش! طفلك رخش!

آه!"

اين نخستين بار شايد بود

كان كليد گنج مرواريد او گم شد.

ناگهان انگار

بر لب آن چاه

سايه اي را ديد

او شغاد، آن نابردار بود

كه درون چه نگه مي كرد و مي خنديد

و صداي شوم و نامردانه اش در چاهسار گوش مي پيچيد...

باز چشم او به رخش افتاد – اما ... واي!

ديد،

رخش زيباف رخش غيرتمند

رخش بي مانند،

با هزارش يادبود خوب، خوابيده است

آن چنان كه راستي گويي

آن هزاران يادبود خوب را در خواب مي ديده است ...

بعد از آن تا مدتي، تا دير،

يال و رويش را

هي نوازش كرد، هي بويي، هي بوسيد،

رو به يال و چشم او ماليد...

مرد نقال از صدايش ضجه مي باريد

و نگاهش مثل خنجر بود:

" و نشست آرام، يال رخش در دستش،

باز با آن آخرين انديشه ها سرگرم

جنگ بود اين يا شكار؟ آيا

ميزباني بود يا تزوير؟

قصه مي گويد كه بي شك مي توانست او اگر مي خواست

كه شغاد نابرادر را بدوزد – هم چنان كه دوخت –



با تير و كمان

بر درختي كه به زيرش ايستاده بود،

و بر آن بر تكيه داده بود

و درون چه نگه مي كرد

قصه مي گويد

اين برايش سخت آسان بود و ساده بود

هم چنان كه مي توانست او، اگر مي خواست،

كان كمان شصت خم خويش بگشايد

و بيندازد بالا، بر درختي، گيره اي، سنگي

و فراز آيد

ور بپرسي راست، گويم راست

قصه بي شك راست مي گويد.

مي توانست او، اگر مي خواست.

ليك..." (اخوان ثالث)

روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران‌‌قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می‌گذشت. ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسربچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند..

پسرک گریان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند. پسرک گفت : ”اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند، هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم، کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم برای اینکه شما را متوقف کنم، ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم.” مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت.. برادر پسرک را روی صندلی‌اش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد..

در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند!
خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند؛ اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند.

بهترین اعیاد

عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت

صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت

 

عید فطر مبارک

خدایا اى اهل بزرگى و عظمت و اى شایسته بخشش و قدرت و سلطنت و اى شایسته عفو

و رحمت و اى شایسته تقوى و آمرزش از تو خواهم به حق این روزى که

قرارش دادى براى مسلمانان عید و براى محمد صلى الله علیه و آله ذخیره و شرف

و فزونى مقام که درود فرستى بر محمد و آل محمد و درآورى مرا در هر خیرى که

درآوردى در آن خیر محمد و آل محمد را و برونم آرى از هر بدى و شرى که برون آوردى

از آن محمد و آل محمد را - که درودهاى تو بر او و بر ایشان باد - خدایا از تو خواهم

بهترین چیزى را که درخواست کردند از تو بندگان شایسته ات و پناه برم به تو از آنچه پناه بردند از آن

بندگان شایسته ات

 

یا علی

اشك يتيمان كوفه

یتیما با ظرف شیر 

در خونه امیر 

 اشک چشماشون روی گونه هاشون

 ناله می کنند از غم باباشون

علی علی یا علی

اون که میومد شب تک و تنها 

 روی شونش نون و خرما 

 حالا فهمیدند که کی بوده 

 حالا فهمیدند علی بوده

علی علی یا علی

اون که شبها با حال خسته – میومد با روی بسته - حال فهمیدند علی بوده

علی علی یا علی

*************

خداحافظ اي كوچه هاي خموش

نيايدعلي نان وخرمابه دوش

شبها که نان و خرما بر دوش خود کشیدم 

 جای دعا به گوشم زخم زبان شنیدم

علی علی یا علی

از آه سینه من گرفته چاه کوفه 

 شبها غم دلم را گویم به چاه کوفه

علی علی یا علی

حدیث رنج و غم را گویا تر از علی نسیت 

 کسی به ملک هستی تنها تر از علی نیست

علی علی یا علی

خدا

آدمی در آغوش خدا غمی نداشت

پیش خدا حسرت هیچ بیش وکمی نداشت

دل از خدا برید و در زمین نشست

صدبار عاشق شد و صد بار دلش شکست

به هر سو نگاه کرد راهش بسته بود

یادش آمد که یک روز دل خدا را شکسته بود

گفتم خدایا از همه دلگیرم

گفت حتی از من؟

گفتم خدایا چقد دوری

گفت تو یا من؟

گفتم خدایا تنهاترینم

گفت پس من؟

گفتم کمک خواستم

گفت غیر از من؟

گفتم خدایا دوستت دارم

گفت بیش از من

گفتم خدایا اینقدر نگو من

گفت من توام تو  من ...

 
يك چشم من اندر غم دلدار گريست
يك چشم دگر حسود بود و نگريست
چون روز وصال آمد آن را بستم
گفتم نگريستي نبايد نگريست (ابوسعید ابوالخیر)
 

کاش قدر بدانیم

سُبْحانَکَ یا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ
الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنا مِنَ النّارِ یا رَبِّ
منزهی تو ای که نیست معبودی جز تو
فریاد فریاد بِرَهان ما را از آتش ای پروردگار

 

به نام خداوند رحمتگر مهربان                                

ما [قرآن را] در شب قدر نازل كرديم (۱)                   

و از شب قدر چه آگاهت كرد (۲)                            

شب قدر از هزار ماه ارجمندتر است (۳)                  

در آن [شب] فرشتگان با روح به فرمان پروردگارشان براى هر كارى [كه مقرر شده است] فرود آيند (۴)

[آن شب] تا دم صبح صلح و سلام است (۵)

 

 سلام

سلام بر این شب، شب قدر شبی که از هزار ماه، از هزار سال و هزار قرن برتر است، سلام، سلام، سلام،...

شب سرنوشت، شب ارزش، شب تقدیر بر یک انسان نو، آغاز فردایی که تاریخی نور را بنیاد می‌کند.

شبی که باران فرو می‌بارد، هر قطره‌اش فرشته‌ای است که بر این کویر خشک و تافته، در کام دانه ای، بوته خشکی و درخت سوخته‌ای و جان عطشناک مزرعه‌ای فرو می‌افتد و رویش و خرمی و باغ و گل سرخ را نوید می‌دهد. چه جهل زشتی است در این شب قدر بودن و در زیر این باران ماندن و قطره‌ای از آن برپوست تن و پیشانی و لب وچشم خویش حس نکردن، خشک و غبار آلود زیستن و مردن!

فزت و رب الکعبه

درد علي (ع) دو گونه است: يك درد، دردي است كه از زخم شمشير ابن ‌ملجم در فرق سرش احساس مي‌كند و درد ديگر دردي است كه او را تنها در نيمه‌هاي شب خاموش به دل نخلستانهاي اطراف مدينه كشانده ... و به ناله درآورده است ... ما تنها بر دردي مي‌گرييم كه از شمشير ابن ‌ملجم در قرق سرش احساس مي‌كند. اما اين درد علي (ع) نيست، دردي كه چنان روح بزرگي را به ناله درآورده است، «تنهايي» است كه ما آن را نمي‌شناسيم!

بايد اين درد را بشناسيم، ‌نه آن درد را كه علي (ع) درد شمشير را احساس نمي‌كند و ... ما درد علي (ع) را احساس نمي‌كنيم. (دکتر شریعتی)

 

کریم اهل بیت

ولادت امام حسن مجتبی (ع) مبارک
سلام بر لحظه‏هایی که تو را آوردند! 
سلام بر لب‏های رسول اللّه‏ که میلاد تو را به درگاه پروردگار، سبحه گفت و نام یگانه‏ات را از دست جبرئیل گرفت و در گوش عصمتت زمزمه کرد! 
سلام بر لبخند سرافراز علی علیه‏السلام ، که در طلوع تو اتفاق افتاد! 
سلام بر تو، امامتِ فردای پس از علی! 
سلام بر تو، شباهتِ بی‏شائبه محمدی! 
سلام بر اقیانوس کرامت و سخاوتی که از دامان «کوثر» و «ابوتراب» برخاست. 
 
امام حسن (ع): بهترین نیکویی، اخلاق نیکو است
 
حسن وارث حکومتی است که از پدر مانده و فرمانده سپاهی است که در درونش نفاق تا اعماق صمیمی ترین یاران وی نفوذ کرده، بهترین افسران و فرماندهان سپاه، پنهانی با پول ها و با زورها و وعده های بنی امیه سر و سِر دارند، و برای یک توطئه بزرگ، یک خیانت بزرگ، معامله می کنند. افسران برای فروش خود با خریداران انسانیت و شرف در دمشق چانه می زنند. « انسان سراسیمگی میان شرق و غرب خویش است. مگر نه انسان یک عالم کوچک است؟ پس هم هند را در خود دارد و هم آتن را. (دکتر شریعتی)

ما به فلک بودیم

هر نفس آواز عشق مى رسد از چپ و راست

ما به فلک مى رویم عزم تماشا، کِه راست؟

ما به فلک بوده ایم، یار ملک بوده ایم

باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست

خود ز فلک برتریم، وز مَلک افزون تریم

زین دو چرا نگذریم؟! منزل ما کبریاست

گوهر پاک از کجا؟! عالم خاک از کجا؟!

بر چه فرود آمدست؟! بار کنید این چه جاست

بخت جوان یار ما، دادن جان کار ما

قافله سالار ما، فخر جهان مصطفى است

از مَه او مَه شکافت دیدن او برنتافت

ماه چنان بخت یافت، او که کمینه گداست

بوى خوش این نسیم از شکن زلف اوست

شعشعه این خیال زان رخ چون والضحى است

در دل ما در نگر، مردم شق قمر

کز نظر آن نظر، چشم تو آن سو چراست

خلق چون مرغابیان، زاده ز دریاى جان

کى کند اینجا مقام؟! مرغ کزان بحر خاست

بلکه به دریا دریم، جمله در او حاضریم

ورنه ز دریاى دل موج پیاپى چراست؟!

آمد موج الست، کشتى قالب ببست

باز چو کشتى شکست، نوبت وصل و لقاست

مولانا جلال الدین بلخى


بر بساطی كه بساطی نيست

در درون كومه ی تاريك من  كه ذره ای با آن نشاطی نيست

و جدار دنده های نی به ديوار اتاقم  دارد از خشكيش می تركد

-چون دل ياران كه در هجران ياران-

قاصد روزان ابری ، داروگ ! کی می رسد باران؟

نیما


ماه رحمت

دعاى روز اول ماه مبارك رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم

 اللهمَ  اجْعلْ صِیامی فـیه صِیـام الصّائِمینَ وقیامی فیهِ قیامَ القائِمینَ ونَبّهْنی فیهِ عن نَومَةِ الغافِلینَ وهَبْ لی جُرمی فیهِ یا الهَ العالَمینَ واعْفُ عنّی یا عافیاً عنِ المجْرمینَ.

خدایا قرار بده روزه مرا در آن روزه داران واقعى وقیام وعبادتم در آن قیام شب زنده داران وبیدارم نما در آن از خواب بى خبران وببخش به من جنایتم را در این روز اى معبود جهانیان ودر گذر از من اى بخشنده جنایات كاران.

 دعاى روز دوم ماه مبارك رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهمّ قَرّبْنی فیهِ الى مَرْضاتِكَ وجَنّبْنی فیهِ من سَخَطِكَ ونَقماتِكَ ووفّقْنی فیهِ لقراءةِ آیاتِكَ برحْمَتِكَ یا أرْحَمَ الرّاحِمین.

خدایا نزدیك كن مرا در این ماه به سوى خوشنودیت وبركنارم دار در آن از خشم وانتقامت وتوفیق ده مرا در آن براى خواندن آیات قرآن به رحمت خودت اى مهربانترین مهربانان.

 دعاى روز سوم ماه مبارك رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهمّ ارْزُقنی فیهِ الذّهْنَ والتّنَبیهَ وباعِدْنی فیهِ من السّفاهة والتّمْویهِ واجْعَل لی نصیباً مِنْ كلّ خَیْرٍ تُنَزّلُ فیهِ بِجودِكَ یا أجْوَدَ الأجْوَدینَ.

خدایا روزى كن مرا در آنروز هوش وخودآگاهى را ودور بدار در آن روز از نادانى وگمراهى وقرار بده مرا بهره وفایده از هر چیزى كه فرود آوردى در آن به بخشش خودت اى بخشنده ترین بخشندگان.

 دعاى روز چهارم ماه مبارك رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهمّ قوّنی فیهِ على إقامَةِ أمْرِكَ واذِقْنی فیهِ حَلاوَةَ ذِكْرِكَ وأوْزِعْنی فیهِ لأداءِ شُكْرَكَ بِكَرَمِكَ واحْفَظنی فیهِ بِحِفظْكَ وسِتْرِكَ یـا أبْصَرَ النّاظرین.

خدایا نیرومندم نما در آن روز به پا داشتن دستور فرمانت وبچشان در آن شیرینى یادت را ومهیا كن مرا در آنروز راى انجام سپاس گذاریت به كـرم خودت نگهدار  مرا در این روز به نگاه داریت وپرده پوشى خودت اى بیناترین بینایان.

 دعاى روز پنجم ماه مبارك رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهمّ اجْعَلْنی فیهِ من المُسْتَغْفرینَ واجْعَلْنی فیهِ من عِبادَكَ الصّالحینَ القانِتین واجْعَلْنی فیهِ من اوْلیائِكَ المُقَرّبینَ بِرَأفَتِكَ یا ارْحَمَ الرّاحِمین.

خدایا قرار بده در این روز از آمرزش جویان وقرار بده مرا در این روز از بندگان شایسته وفرمانبردارت وقرار بده مرا در این روز ازدوستان نزدیكت به مهربانى خودت اى مهربان ترین مهربانان.

 دعاى روز ششم ماه مبارك رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهمّ لا تَخْذِلْنی فیهِ لِتَعَرّضِ مَعْصِتِكَ ولا تَضْرِبْنی بِسیاطِ نَقْمَتِكَ وزَحْزحْنی فیهِ من موجِباتِ سَخَطِكَ بِمَنّكَ وأیادیكَ یا مُنْتهى رَغْبـةَ الرّاغبینَ.

خدایا وا مگذار مرا در این روز در پى نافرمانیت روم ومزن مرا با تازیانه كیفر ودور وبركنارم بدار از موجبات خشمت بحق احسان ونعمتهاى بى شمار تو اى حد نهایى علاقه واشتیاق مشتاقان.

 دعاى روز هفتم ماه مبارك رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهمّ اعنّی فیهِ على صِیامِهِ وقیامِهِ وجَنّبنی فیهِ من هَفَواتِهِ وآثامِهِ وارْزُقْنی فیهِ ذِكْرَكَ بِدوامِهِ بتوفیقِكَ یا هادیَ المُضِلّین.

خدایا یارى كن مرا در این روز بر روزه گرفتن وعبـادت وبركنارم دار در آن از بیهودگى وگناهان وروزیم كن در آن یادت را براى همیشه به توفیق خودت اى راهنماى گمراهان

 دعاى روز هشتم ماه مبارك رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهمّ ارْزُقنی فیهِ رحْمَةَ الأیتامِ وإطْعامِ الطّعامِ وإفْشاءِ السّلامِ وصُحْبَةِ الكِرامِ بِطَوْلِكَ یا ملجأ الآمِلین.

خدایا روزیم كن در آن ترحم بر یتیمان وطعام نمودن بر مردمان وافشاء سلام ومصاحبت كریمان به فضل خودت اى پناه آرزومندان.

 دعاى روز نهم ماه مبارك رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم

االلهمّ اجْعَلْ لی فیهِ نصیباً من رَحْمَتِكَ الواسِعَةِ واهْدِنی فیهِ لِبراهِینِكَ السّاطِعَةِ وخُذْ بناصیتی الى مَرْضاتِكَ الجامِعَةِ بِمَحَبّتِكَ یا أمَلَ المُشْتاقین.

خدایا قرار بده برایم در آن بهره اى از رحمت فراوانـت وراهنمائیم كن در آن به برهان وراههاى درخشانت وبگیر عنانم به سوى رضایت همه جانبه ات بدوستى خود اى آرزوى مشتاقان.

 دعاى روز دهم ماه مبارك رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم

االلهمّ اجْعلنی فیهِ من المُتوكّلین علیكَ واجْعلنی فیهِ من الفائِزینَ لَدَیْكَ واجْعلنی فیهِ من المُقَرّبینَ الیكَ بإحْسانِكَ یاغایَةَ الطّالِبین.

خدایا قرار بده مرا در این روز از متوكلان بدرگاهت ومقرر كن در آن از كامروایان حضرتت ومقرر فرما در آن از مقربان درگاهت به احسانت اى نهایت همت جویندگان.

 دعاى روز یازدهم ماه مبارك رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهمّ حَبّبْ الیّ فیهِ الإحْسانَ وكَرّهْ الیّ فیهِ الفُسوقَ والعِصْیانَ وحَرّمْ علیّ فیهِ السّخَطَ والنّیرانَ بِعَوْنِكَ یا غیاثَ المُسْتغیثین.

خدایا دوست گردان بمن در این روز نیكى را و نـاپسند بدار در این روز فسق ونافرمانى  را وحرام كن بر من در آن خشم وسوزندگى را به یاریت اى دادرس داد خواهان.

 دعاى روز دوازدهم ماه مبارك رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهمّ زَیّنّی فیهِ بالسّتْرِ والعَفافِ واسْتُرنی فیهِ بِلباسِ القُنوعِ والكَفافِ واحْمِلنی فیهِ على العَدْلِ والإنْصافِ وامِنّی فیهِ من كلِّ ما أخافُ بِعِصْمَتِكَ یا عِصْمَةَ الخائِفین.

خدایا زینت ده مرا در آن با پوشش وپاكدامنى وبپوشانم در آن جامه قناعت وخوددارى ووادارم نما  در آن بر عدل وانصاف وآسوده ام دار در آن از هر چیز كه مىترسم به نگاهدارى خودت اى نگه دار ترسناكان .

 دعاى روز سیزدهم ماه مبارك رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهمّ طَهّرنی فیهِ من الدَنَسِ والأقْذارِ وصَبّرنی فیهِ على كائِناتِ الأقْدارِ ووَفّقْنی فیهِ للتّقى وصُحْبةِ الأبْرارِ بِعَوْنِكَ یا قُرّةَ عیْنِ المَساكین.

خدایا پاكیزه ام كن در این روز از چرك وكثافت وشكیبائیم ده در آن به آنچه مقدر است شدنى ها وتوفیقم ده در آن براى تقوى وهم نشینى با نیكان به یاریت اى روشنى چشم مستمندان.

 دعاى روز چهاردهم ماه مبارك رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهمّ لا تؤاخِذْنی فیهِ بالعَثراتِ واقِلْنی فیهِ من الخَطایا والهَفَواتِ ولا تَجْعَلْنی فیه غَرَضاً للبلایا والآفاتِ بِعِزّتِكَ یا عزّ المسْلمین.

خدایا مؤاخذه نكن مرا در ایـن روز به لغزشها و درگذر از من در آن از خطاها وبیهودگیها وقرار مده مرا در آن نشانه تیر بلاها وآفات اى عزت دهنده مسلمانان

 دعاى روز پانزدهم ماه مبارك رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهمّ ارْزُقْنی فیهِ طاعَةَ الخاشِعین واشْرَحْ فیهِ صَدْری بإنابَةِ المُخْبتینَ بأمانِكَ یا أمانَ الخائِفین.

خدایا روزى كن مرا در آن فرمانبردارى فروتنان وبگشا سینه ام در آن به بازگشت دلدادگان به امان دادنت اى امان ترسناكان. 

 دعاى روز شانزدهم ماه مبارك رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهمّ وَفّقْنی فیهِ لِموافَقَةِ الأبْرارِ وجَنّبْنی فیهِ مُرافَقَةِ الأشْرارِ وأوِنی فیهِ بِرَحْمَتِكَ الى دارِ القَرارِبالهِیّتَكِ یا إلَهَ العالَمین.

خدایا توفیقم ده در آن به سازش كردن نیكان ودورم دار در آن از رفاقت بدان وجایم ده در آن با مهرت به سوى خانه آرامش به خدایى خودت اى معبـود جهانیان.

 دعاى روز هفدهم ماه مبارك رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهمّ اهْدِنی فیهِ لِصالِحِ الأعْمالِ واقْـضِ لی فیهِ الحَوائِجَ والآمالِ یا من لا یَحْتاجُ الى التّفْسیر والسؤالِ یا عالِماً بما فی صُدورِ العالَمین صَلّ على محمّدٍ وآلهِ الطّاهِرین.

خدایا راهنمائیم كن در آن به كارهاى شایسته واعمال نیك وبرآور برایم حاجتها وآرزوهایم اى كه نیازى به سویت تفسیر وسؤال ندارد اى داناى به آنچه در سینه هاى جهانیان است درود فرست بر محمد وآل او پاكیزگان.

 دعاى روز هیجدهم ماه مبارك رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهمّ نَبّهْنی فیهِ لِبَرَكاتِ أسْحارِهِ ونوّرْ فیهِ قلبی بِضِیاءِ أنْوارِهِ وخُذْ بِكُلّ أعْضائی الى اتّباعِ آثارِهِ بِنورِكَ یا مُنَوّرَ قُلوبِ العارفین.

خدایا آگاهم نما در آن براى بركات سحرهایش وروشن كن در آن دلم را به پرتو انوارش وبكار به همه اعضایم به پیروى آثارش به نور خودت اى روشنى بخش دلهاى حق شناسان

 

دعاى روز نوزدهم ماه مبارك رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهمّ وفّرْ فیهِ حَظّی من بَرَكاتِهِ وسَهّلْ سَبیلی الى خَیْراتِهِ ولا تَحْرِمْنی قَبولَ حَسَناتِهِ یا هادیاً الى الحَقّ المُبین.

خدایا زیاد بگردان در آن بهره مرا از بركاتش وآسان كن راه مرا به سوى خیرهایش ومحروم نكن ما را از پذیرفتن نیكىهایش اى راهنماى به سوى حـق آشكار .

 دعاى روز بیستم ماه مبارك رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهمّ افْتَحْ لی فیهِ أبوابَ الجِنانِ واغْلِقْ عَنّی فیهِ أبوابَ النّیرانِ وَوَفّقْنی فیهِ لِتِلاوَةِ القرآنِ یا مُنَزّلِ السّكینةِ فی قُلوبِ المؤمِنین.

خدایا بگشا برایم در آن درهاى بهشت وببند برایم درهاى آتش دوزخ را و توفیقم ده در آن براى تلاوت قرآن اى نازل كننده آرامش در دلهاى مؤمنان.

 دعاى روز بیست و یكم ماه مبارك رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهمّ اجْعَلْ لی فیهِ الى مَرْضاتِكَ دلیلاً ولا تَجْعَل للشّیْطان فیهِ علیّ سَبیلاً واجْعَلِ الجَنّةِ لی منْزِلاً ومَقیلاً یا قاضی حَوائِجَ الطّالِبین.

خدایا قرار بده برایم در آن به سوى خوشنودىهایت راهنمایى و قرار مده شیطان را در آن بر من راهى وقرار بده بهشت را برایم منزل وآسایـشگاه اى برآورنده حاجتهاى جویندگان

 دعاى روز بیست و دوم ماه مبارك رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهمّ افْتَحْ لی فیهِ أبوابَ فَضْلَكَ وأنـْزِل علیّ فیهِ بَرَكاتِكَ وَوَفّقْنی فیهِ لِموجِباتِ مَرْضاتِكَ واسْكِنّی فیهِ بُحْبوحاتِ جَنّاتِكَ یا مُجیبَ دَعْوَةِ المُضْطَرّین.

خدایا بگشا به رویم در این ماه درهاى فضلت وفرود آر برایم در آن بركاتت را وتوفیقم ده در آن براى موجبات خوشنودیت ومسكنم ده در آن وسطهاى بهشت اى اجابت كننده خواسته ها ودعاهاى بیچارگان.

 دعاى روز بیست و سوم ماه مبارك رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهمّ اغسِلْنی فیهِ من الذُّنوبِ وطَهِّرْنی فیهِ من العُیوبِ وامْتَحِنْ قَلْبی فیهِ بِتَقْوَى القُلوبِ یا مُقیلَ عَثَراتِ المُذْنِبین.

خدایا بشوى مرا در این ماه از گناه وپاكم نما در آن از عیب ها وآزمایش كن دلم را در آن به پرهیزكارى دلها اى چشم پوش لغزشهاى گناهكاران.

 دعاى روز بیست و چهارم ماه مبارك رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهمّ إنّی أسْألُكَ فیه ما یُرْضیكَ وأعوذُ بِكَ ممّا یؤذیك وأسألُكَ التّوفیقَ فیهِ لأنْ أطیعَكَ ولا أعْصیكَ یا جَوادَ السّائلین.

خدایا من از تو میخواهم در آن آنچه تو را خوشنود كند و پناه مى برم بتو از آنچه تو را بیازارد واز تو خواهم توفیق در آن براى اینكه فرمانت برم ونافرمانى تو ننمایم اى بخشنده سائلان

دعاى روز بیست و پنجم ماه مبارك رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهمّ اجْعَلْنی فیهِ محبّاً لأوْلیائِكَ ومُعادیاً لأعْدائِكَ مُسْتَنّاً بِسُنّةِ خاتَمِ انْبیائِكَ یا عاصِمَ قُلوبِ النّبییّن.

خدایا قرار بده در این روز دوست دوستانت ودشمن دشمنانت و پیرو راه و روش خاتم پیغمبرانت اى نگهدار دلهاى پیامبران.

 دعاى روز بیست وششم ماه مبارك رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهمّ اجْعَل سَعْیی فیهِ مَشْكوراً وذَنْبی فیهِ مَغْفوراً وعَملی فیهِ مَقْبولاً وعَیْبی فیهِ مَسْتوراً یا أسْمَعِ السّامعین.

خدایا قرار بده كوشش مرا در این ماه قدردانـى شده وگناه مرا در این ماه آمرزیده وكردارم را در آن مورد قبول وعیب مرا در آن پوشیده اى شنواترین شنوایان.

 دعاى روز بیست و هفتم ماه مبارك رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهمّ ارْزُقْنی فیهِ فَضْلَ لَیْلَةِ القَدْرِ وصَیّرْ أموری فیهِ من العُسْرِ الى الیُسْرِ واقْبَلْ مَعاذیری وحُطّ عنّی الذّنب والوِزْرِ یا رؤوفاً بِعبادِهِ الصّالِحین.

خدایا روزى كن مرا در آن فضیلت شب قدر را وبگردان در آن كارهاى مرا از سختى به آسانى وبپذیر عذرهایم وبریز از من گناه وبارگران را اى مهربان به بندگان شایسته خویش.

 دعاى روز بیست و هشتم ماه مبارك رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهمّ وفّر حظّی فیهِ من النّوافِلِ واكْرِمْنی فیهِ بإحْضارِ المَسائِلِ وقَرّبِ فیهِ وسیلتی الیكَ من بینِ الوسائل یا من لا یَشْغَلُهُ الحاحُ المُلِحّین .

خدایا زیاد كن بهره مرا در آن از اقدام به مستحبات وگرامى دار در آن به حاضر كردن ویا داشتن مسائل ونزدیك گردان در آن وسیله ام به سویت از میـان وسیله ها اى آنكه سرگرمش نكند اصرار وسماجت اصرار كنندگان.

 دعاى روز بیست ونهم ماه مبارك رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهمّ غَشّنی بالرّحْمَةِ وارْزُقْنی فیهِ التّوفیقِ والعِصْمَةِ وطَهّرْ قلْبی من غَیاهِبِ التُّهْمَةِ یا رحیماً بِعبادِهِ المؤمِنین.

خدایا بپوشان در آن با مهر ورحمت وروزى كن مرا در آن توفیق وخوددارى وپاك كن دلم را از تیرگیها وگرفتگى هاى تهمت اى مهربان به بندگان با ایمان خود.

دعاى روز سى ام ماه مبارك رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهمّ اجْعَلْ صیامی فیهِ بالشّكْرِ والقَبولِ على ما تَرْضاهُ ویَرْضاهُ الرّسولُ مُحْكَمَةً فُروعُهُ بالأصُولِ بحقّ سَیّدِنا محمّدٍ وآلهِ الطّاهِرین والحمدُ للهِ ربّ العالمین.

خدایا قرار بده روزه مرا در این ماه مورد قدردانى وقبول بر طبق خوشنودى تو وپسند رسول تو باشد واستوار باشد فرعش بر اصل به حق آقاى ما محمد وخاندان پاكش وستایش خاص پروردگار جهانیان است.

یادمان باشد....

یادمان باشد تا هستیم به یاد هم باشیم چرا که موقع رفتن فریاد هم صدا ندارد.

****

بیا تا قدر یک دیگر بدانیم                                  که تا ناگه ز یک دیگر نمانیم

چو ممن آینه ممن یقین شد                              چرا با آینه ما روگرانیم

کریمان جان فدای دوست کردند                  سگی بگذار ما هم مردمانیم

فسون قل اعوذ و قل هو الله                               چرا در عشق همدیگر نخوانیم

غرض‌ها تیره دارد دوستی را                            غرض‌ها را چرا از دل نرانیم

گهی خوشدل شوی از من که میرم               چرا مرده پرست و خصم جانیم

چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد             همه عمر از غمت در امتحانیم

کنون پندار مردم آشتی کن                              که در تسلیم ما چون مردگانیم

چو بر گورم بخواهی بوسه دادن                    رخم را بوسه ده کاکنون همانیم

خمش کن مرده وار ای دل ازیرا                    به هستی متهم ما زین زبانیم

 

****

دنیا کوچکتر از آن است که گمشده‌ای را در آن یافته باشی 
هیچ‌کس اینجا گم نمی‌شود 
آدم‌ها به همان خونسردی که آمده‌اند 
چمدانشان را می‌بندند و ناپدید می‌شوند 
یکی در مه 
یکی در غبار 
یکی در باران 
یکی در باد 
و بی‌رحم‌ترین‌شان در برف 
آنچه بر جا می‌ماند 
رد پایی‌ست و خاطره‌ای که هر از گاه 
پس میزند مثل نسیم 
پرده‌های اتاقت را!

****

زندگی به مرگ گفت:

چرا امدن تو رفتن من است ؟

چرا خنده ی تو گریه من است؟

مرگ حرفی نزد!!!

زندگی دوباره گفت :

من با امدنم خنده می اورم و تو گریه 

من با بودنم زندگی میبخشم و تو نیستی

!مرگ ساکت بود

زندگی گفت:

رابطه ی من و تو چه احمقانه است 

!!!زنده کجا گور کجا!

دخمه کجا نور کجا!

غصه کجا سور کجا!

اما مرگ تنها گوش می داد.

زندگی فریاد زد:

دیوانه لا اقل بگو چرا محکوم به مرگم؟؟؟

و مرگ ارام گفت :

تا بفهمی که تو و دیوانگی و عشق و حسرت بیهوده اید

****

 

آدمـک آخــرِ دنیــاست، بخند 

آدمـک مـرگ هـمین جاست، بخند

 آن خـدایی که بـزرگش خوانـدی

به خـدا، مثـل تـو تنهـاست، بخند

 دستخطی کـه تـو را عاشـق کرد

 شوخـیِ کاغــذی ماسـت، بخند  

فکر کن دردِ تـو ارزشـمند است

 فکر کن گریـه چـه زیباست، بخند

صبحِ فردا به شبت نیست که نیست

تـازه انگار کـه فـرداسـت، بخند  

راستـی آنچـه بـه یــادت دادیم

پر زدن نیست کـه درجاسـت، بخند

آدمــک نغمــهء آغــاز نخوان

 به خــدا آخــر دنیـاست، بخند

 

 

چه شبها که سحر شد نیامدی

میلاد امام عدالت حضرت مهدی (ع) مبارک

 

تمام راه ظهور تو با گنه بستم

دروغ گفته ام آقا كه منتظر هستم

كسي به فكر شما نيست راست مي گويم

دعا براي تو بازيست راست مي گويم

اگرچه شهر براي شما چراغان است

براي كشتن تو نيزه هم فراوان است

من از سرودن شعر ظهور مي ترسم

دوباره بيعت و بعدش عبور مي ترسم

من از سياهي شب هاي تار مي گويم

من از خزان شدن اين بهار مي گويم

درون سينه ما عشق يخ زده آقا

تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا

كسي كه با تو بماند به جانت آقا نيست

براي آمدن اين جمعه هم مهيّا نيست

(سیدامیرحسین میرحسینی)

علی اکبر

میلاد سرور جوانان عالم، حضرت علی اکبر و روز جوان مبارک باد

 

در ظلمت شب مرغ سحر خوش خبری کرد
خورشید حسین بن علی جلوه گری کرد

بیرون شد و بر نسل جوان راهبری کرد
طفلی که به مخلوق دو عالم پدری کرد

بر خلق صفا داد صفا داد صفا داد
هر درد شفا داد شفا داد شفا داد

 

به آسمان، ماه تمامم توئی         یوسف فاطمه امامم توئی

 

 

 

 

 

 

 

میلاد امیر جوانان بهشت امام حسین (ع) بر همگان مبارک

میلاد امام سجاد و قمر بنی هاشم مبارک

 

 

 

 

 

«آنتوان بارا» از جمله پژوهشگران مسیحی است که در کتاب «حسین در اندیشه مسیحیت» خود حقیقت شخصیت امام حسین (ع) را اینگونه بیان کرده است: "من در مورد زندگی و حرکت حسین(ع) بیشتر به بعد انقلابی شخصیت ایشان شیفته شده ام. آن حضرت در مرامنامه قیام خود اعلام می کند: "من از روی هوسرانی و خوشگذرانی و برای افساد و ستمگری قیام نکرده ام بلکه قیام من برای اصلاح در امت جدم و برای امر به معروف و نهی از منکر و حرکت براساس سیره جد و پدرم است." 

"
بعد دیگر شخصیت امام حسین (ع) که مرا شیفته خود کرده، تواضع ایشان در کنار روح انقلابی است این دو خصیصه نمی تواند در یک شخص جمع شود. تواضع از صفات و ویژگی های برگزیدگان خداست او در عین احساس عزت و آزادگی و سرافرازی در برابر دشمنان، تواضع خاص خود را دارد. این بعد عظیمی است که از ویژگی امام به شمار می رود." 

 

ایمان‌ ، موعود ، معبود

چقدر ایمان خوب است ! چه بد می کنند آنها که می کوشند انسان را از ایمان محروم کنند.

چه ستمکار مردمی هستند این به ظاهر دوستداران بشر ! (طرفداران آزادی و مدرنیسم و بَسا مدرن).

دروغ می گویند ، دروغ نمی فهمند یا می فهمند و نمی خواهند ، نمی توانند بخواهند ، اگر عشق نباشد چه آتشی زندگی را گرم کند ؟

اگر نیایش و پرستش نباشد زندگی را به چه کار شایسته ای صرف توان کرد؟

اگر انتظار مسیحی ، امام قائمی ، موعودی در دلها نباشد ماندن برای چیست؟

و اگر میعادی نباشد ماندن برای چیست؟

اگر دیداری نباشد دیدن را چه سود؟

دیده را فایده آن است که دلبر بیند

                                            گر نبیند چه بود فایده بینایی را

اگر بهشت نباشد صبر بر رنج و تحمل زندگی دوزخ چرا؟

اگر ساحل آن رود مقدس نباشد بردباری در عطش از بهر چه؟

و من در شگفتم که آنها می خواهند معبود را از هستی بر گیرند چگونه انتظار دارند انسان در خلاء دم زند؟

ایمان چه دنیای زیبا و پر از عجائبی است( گویی که )جهان دیگر در همین جهان است.

کوچه و بازار ، شهر و باغ و آبادی و طوبی و روح و پری و گل و میوه و شیر و عسلش در همین زمین است( روایتی در اصول کافی که بهشت در لای همین دنیا پیچیده است ).

                                                                                      دکتر علی شریعتی