خدا............

گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد
و برمی گشت !پرسیدند :چه می کنی ؟
پاسخ داد :
در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم ...گفتند :حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است
و این آب فایده ای ندارد
گفت :
...شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ،
اما آن هنگام که خداوند می پرسد :زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟
پاسخ میدم :هر آنچه از من بر می آمد
***************
دردل سدی قطور ریزه سنگ کوچکی سالیان سال زندگی میکرد.روزها میگذشت و ریزه سنگ از یکنواختی زندگی به شدت آزرده میشود تا اینکه تصمیم به خود کشی میگیرد در آخرین سخنی که به عنوان درد دل ،با خداوندیکتا چنین میگوید.
ای خداوند بزرگ چرا من را به اینگونه آفریدی من ریگی پست هستم و ارزشی در این جهان ندارم.این همه موجود زیبا در جهان آهویی تیز پا عقابی تیز چنگال و یا بلبلی نغمه خوان اما تو مرا ریگی پست خلق نمودی که هیچ ارزشی برای کسی ندارم و سالیان دراز در دل این سد مانده ام این جهان ارزانی خودت نمیخواهم دیگر به این زندگی ادامه دهم در اعماق این رود خروشان خودم را غرق خواهم کرد که مرگ برایم شیرینتر از بیهوده زیستن است.
ریزه سنگ بعد اینکه حرفهای خود را با خداوند به اتمام رساند از دل سد جداشده و در اعماق رودخانه منتظر میماند که مرگش فرا رسد.از جای خالی او روزنه ای ایجاد میشور و آب به تدریج سد را خراب و تکه تکه میکند.این موضوع به شدت ریزه سنگ را عصبانی کرده و شروع به داد و فریاد با خداوند مینماید.
ای خدا سد برای من حکم پدر را داشت اینکه مرا تکه سنگی آفریدی باعث شد از روی جهل و نادانی باعث مرگ پدرم بشوم اما مقصر فقط تو هستی اگر من موجودی دیگر آفریده شده بودم هرگز به خاطر بیهودگی تصمیم به خودکشی نمیگرفتم و هرگز باعث مرگ پدر نمیشدم.و شروع به ناسزاگویی به خداوندیکتا کردکم کم از داد و فریاد خسته ودر گوشه ی رود خانه غمگین مینشیند.
ناگهان از دل آسمان صدایی به زمین آمده و دل زمین به لرزه در میاید.
ای ریزه سنگ به خدایت ناسزا نگو.هر چند باعث افسردگی تو و شکستن سد بودم اما در هر کار من حکمتی نهفته است سالیانی قبل مرد ظالمی این سد را بنا کرد و آب را به روی مردم آبادیهای اطراف بست مدتهاست در با استفاده از جیره بندی آب به ظلم و ستم میپردازد در سال گذشته خشکسالی در این ناحیه آمده بود اما مرد ستمگر قیمت آب را چند برابر کرده و ظلم و ستم خود را نیز افزایش داده است.هیچ میدانی چند انسان و حیوان به خاطر بی آبی جان خود را از دست دادند؟تا اینکه افسردگی را به دل تو انداختم و از دل سد خارج شدی هر چند سد شکست و از بین رفت اما اکنون در میان موجودات زنده ی این اطراف به عنوان یک قهرمان مطرح شده ای و برای همه با ارزش هستی در هنگام بلا و مصیبت هرگز نا امید نشو و ایمان خود را دست نده بعد از هر بلا و غم شادی در راه است پس همیشه به یاد خدایت باش.

روزي حضرت عيسي ( ع ) در محلي نشسته بود . پيرمردي داشت زمين را براي زراعت آماده مي كرد . حضرت گفت :" خدايا ! آرزو را از دل اين مرد زايل كن ."
همان دم پيرمرد بيل خود را به يك طرف انداخت و روي زمين خوابيد . ساعتي گذشت ، عيسي ( ع ) باز گفت :" خداوندا ! دوباره آرزو وامـــــــيد را به او برگردان ."
ناگاه پيرمرد از جا برخاست و شروع به كار كرد . حضرت از او پرسيد :" چه شد بيل را بر زمين گذاشتي و باز بعد از ساعتي ، آن را برداشتي و به كار مشغول شدي ؟"
پيرمرد گفت :" در حين كار كردن با خودم گفتم تا كي بايد زحمت بكشي ؟
تو پير و از كار افتاده اي ، شايد اجل همين الان به سراغت بيايد . با اين انديشه ، از كار دست كشيدم ."
وقتي روي زمين دراز كشيده بودم ، با خود گفتم :" حالا كه زنده هستي ، بايد كار كني و زاد و توشه اي فراهم آوري ." اين بود كه باز بيل را برداشتم و مشغول به كار شدم.
با استقامت مي توان امــــــيدوار بود و با امـــــــــيد مي توان پايداري كرد .
كسي كه از رسيدن به مقصود ناامــــــيد شده و استقامت نداشته باشد ، همه ي مشكلات را غيرقابل حل مي بيند ، چرا كه امـــــــيد لازمه ي تداوم زندگي است ويكتورهوگو معتقد است :" امـــــــيد در زندگي انسان همان قدر اهميت دارد كه بال براي پرندگان ."
دهخدا مي گويد :" امـــــــيد و آرزو آخرين چيزي است كه دست از گريبان بشر بر مي دارد.
